امکانات گرامرلی و هوش مصنوعی (AI) برای متون فارسی و انگلیسی

Distraction

dɪˈstrækʃn dɪˈstrækʃn
آخرین به‌روزرسانی:
|
  • شکل جمع:

    distractions

معنی‌ها و نمونه‌جمله‌ها

noun uncountable C1
حواس‌پرتی

تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)

نرم افزار اندروید فست دیکشنری
- His constant nagging is driving me to distraction.
- نق‌ زدن مداومش مرا به حواس‌پرتی سوق می‌دهد.
- The students whispered among themselves, agreeing that her lessons bore them to distraction.
- شاگردان بین خود زمزمه کردند و قبول داشتند که درس‌های او حواسشان را پرت می‌کند.
noun countable uncountable C1
عامل حواس‌پرتی (چیزی که شخص را از توجه به چیز دیگری باز می‌دارد)
- To escape the city's distractions, he went to the country.
- برای فرار از عوامل حواس‌پرتی در شهر به روستا رفت.
- Finding inner peace often means learning to ignore external distractions.
- یافتن آرامش درونی اغلب به معنای یادگیری نادیده گرفتن عوامل حواس‌پرتی بیرونی است.
noun countable C1
سرگرمی، مشغولیت (فعالیتی که حواس را به چیز دیگری معطوف می‌کند و به قصد لذت انجام می‌شود)
- The need for relaxation and distraction should not be forgotten.
- نیاز به استراحت و سرگرمی را نباید فراموش کرد.
- Reading a book is my favorite distraction when I need to unwind.
- زمانی که نیاز به استراحت دارم، خواندن کتاب مشغولیت محبوبم است.
پیشنهاد بهبود معانی

مترادف و متضاد distraction

  1. noun having one’s attention drawn away
    Synonyms:
    aberration abstraction agitation amusement beguilement bewilderment commotion complication confusion disorder dissipation disturbance diversion divertissement engrossment entertainment frenzy game interference interruption pastime perplexity preoccupation recreation

Idioms

ارجاع به لغت distraction

از آن‌جا که فست‌دیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاه‌ها و دانشجویان استفاده می‌شود، برای رفرنس به این صفحه می‌توانید از روش‌های ارجاع زیر استفاده کنید.

شیوه‌ی رفرنس‌دهی:

کپی

معنی لغت «distraction» در فست‌دیکشنری. مشاهده در تاریخ ۵ دی ۱۴۰۳، از https://fastdic.com/word/distraction

لغات نزدیک distraction

پیشنهاد بهبود معانی