با خرید اشتراک حرفه‌ای، می‌توانید پوشه‌ها و لغات ذخیره شده در بخش لغات من را در دیگر دستگاه‌های خود همگام‌سازی کنید

Dally

ˈdæli ˈdæli
آخرین به‌روزرسانی:

معنی و نمونه‌جمله‌ها

  • adverb
    وقت را به بازی گذراندن، طفره زدن، تأخیر کردن
    • - He used to dally with his secretary.
    • - با منشی خود لاس می‌زد.
    • - At times he dallied with the idea of getting married.
    • - گاهی اوقات فکر ازدواج به سرش می‌زد.
    • - The students dallied in the alley.
    • - شاگردان در کوچه وقت خود را به بطالت می‌گذراندند.
    • - He used to dally away his precious time.
    • - او وقت گران‌بهای خود را تلف می‌کرد.
پیشنهاد بهبود معانی

تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)

مترادف و متضاد dally

  1. verb dawdle, delay
    Synonyms: boondoggle, drag, fool around, fool with, fritter away, hang about, horse around, idle, jerk off, lag, linger, loiter, lollygag, play around, play games with, procrastinate, put off, putter, tarry, trail, trifle with, waste time, while away
    Antonyms: hasten, hurry, push, rush
  2. verb have love affair
    Synonyms: be insincere with, carry on, cosset, fool around, frivol, frolic, gambol, have a fling, lead on, play around, rollick, romp, tamper, wanton

Phrasal verbs

  • dally away

    (بیشتر در مورد وقت) تلف کردن، حرام کردن

ارجاع به لغت dally

از آن‌جا که فست‌دیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاه‌ها و دانشجویان استفاده می‌شود، برای رفرنس به این صفحه می‌توانید از روش‌های ارجاع زیر استفاده کنید.

شیوه‌ی رفرنس‌دهی:

کپی

معنی لغت «dally» در فست‌دیکشنری. مشاهده در تاریخ ۱۶ اردیبهشت ۱۴۰۳، از https://fastdic.com/word/dally

لغات نزدیک dally

پیشنهاد بهبود معانی