فقط تا پایان اردیبهشت فرصت دارید با قیمت ۱۴۰۳ اشتراک‌های فست‌دیکشنری را تهیه کنید.
آخرین به‌روزرسانی:

Dally

ˈdæli ˈdæli

معنی و نمونه‌جمله‌ها

adverb

وقت را به بازی گذراندن، طفره زدن، تأخیر کردن

تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)

فست دیکشنری در اینستاگرام

He used to dally with his secretary.

با منشی خود لاس می‌زد.

At times he dallied with the idea of getting married.

گاهی اوقات فکر ازدواج به سرش می‌زد.

نمونه‌جمله‌های بیشتر

The students dallied in the alley.

شاگردان در کوچه وقت خود را به بطالت می‌گذراندند.

He used to dally away his precious time.

او وقت گران‌بهای خود را تلف می‌کرد.

پیشنهاد بهبود معانی

مترادف و متضاد dally

  1. verb dawdle, delay
    Synonyms:
    delay dawdle procrastinate linger tarry lag idle loiter hang about waste time put off trail fritter away while away fool around play around horse around putter trifle with play games with drag fool with jerk off boondoggle
    Antonyms:
    hurry rush hasten push
  1. verb have love affair
    Synonyms:
    play around carry on fool around have a fling lead on be insincere with tamper frolic romp frivol wanton gambol rollick cosset

Phrasal verbs

dally away

(بیشتر در مورد وقت) تلف کردن، حرام کردن

ارجاع به لغت dally

از آن‌جا که فست‌دیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاه‌ها و دانشجویان استفاده می‌شود، برای رفرنس به این صفحه می‌توانید از روش‌های ارجاع زیر استفاده کنید.

شیوه‌ی رفرنس‌دهی:

کپی

معنی لغت «dally» در فست‌دیکشنری. مشاهده در تاریخ ۲۳ اردیبهشت ۱۴۰۴، از https://fastdic.com/word/dally

لغات نزدیک dally

پیشنهاد بهبود معانی