وقت را به بازی گذراندن، طفره زدن، تأخیر کردن
تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)
He used to dally with his secretary.
با منشی خود لاس میزد.
At times he dallied with the idea of getting married.
گاهی اوقات فکر ازدواج به سرش میزد.
The students dallied in the alley.
شاگردان در کوچه وقت خود را به بطالت میگذراندند.
He used to dally away his precious time.
او وقت گرانبهای خود را تلف میکرد.
(بیشتر در مورد وقت) تلف کردن، حرام کردن
از آنجا که فستدیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاهها و دانشجویان استفاده میشود، برای رفرنس به این صفحه میتوانید از روشهای ارجاع زیر استفاده کنید.
شیوهی رفرنسدهی:
معنی لغت «dally» در فستدیکشنری. مشاهده در تاریخ ۲۳ اردیبهشت ۱۴۰۴، از https://fastdic.com/word/dally