Procrastinate

prəˈkræstəneɪt prəˈkræstəneɪt
آخرین به‌روزرسانی:
|
  • گذشته‌ی ساده:

    procrastinated
  • شکل سوم:

    procrastinated
  • سوم‌شخص مفرد:

    procrastinates
  • وجه وصفی حال:

    procrastinating

معنی و نمونه‌جمله‌ها

verb - intransitive verb - transitive
امروز و فردا کردن، پشت گوش انداختن، تعلل کردن (عمداً)

تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)

خرید اشتراک فست دیکشنری
- He procrastinated so much that his fiancee married someone else.
- آن‌قدر امروز و فردا کرد که نامزدش با یک نفر دیگر ازدواج کرد.
- Don't procrastinate, start working on your project now.
- تعلل نکنید، همین الان کار روی پروژه‌ی خود را شروع کنید.
پیشنهاد بهبود معانی

مترادف و متضاد procrastinate

  1. verb delay, put off doing
    Synonyms: adjourn, be dilatory, cool, dally, dawdle, defer, drag, drag one’s feet, give the run around, goldbrick, hang fire, hesitate, hold off, lag, let slide, linger, loiter, pause, play a waiting game, play for time, poke, postpone, prolong, protract, retard, shilly-shally, stall, stay, suspend, tarry, temporize, wait
    Antonyms: accelerate, advance, complete, do, finish, go ahead, quicken

ارجاع به لغت procrastinate

از آن‌جا که فست‌دیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاه‌ها و دانشجویان استفاده می‌شود، برای رفرنس به این صفحه می‌توانید از روش‌های ارجاع زیر استفاده کنید.

شیوه‌ی رفرنس‌دهی:

کپی

معنی لغت «procrastinate» در فست‌دیکشنری. مشاهده در تاریخ ۲۵ آبان ۱۴۰۳، از https://fastdic.com/word/procrastinate

لغات نزدیک procrastinate

پیشنهاد بهبود معانی