فقط تا پایان اردیبهشت فرصت دارید با قیمت ۱۴۰۳ اشتراک‌های فست‌دیکشنری را تهیه کنید.
آخرین به‌روزرسانی:

Drum

drʌm drʌm

گذشته‌ی ساده:

drummed

شکل سوم:

drummed

سوم‌شخص مفرد:

drums

وجه وصفی حال:

drumming

شکل جمع:

drums

معنی‌ها و نمونه‌جمله‌ها

noun countable A2

موسیقی طبل

link-banner

لیست کامل لغات دسته‌بندی شده‌ی واژگان کاربردی سطح مقدماتی

مشاهده

The sound of the drum echoed through the studio.

صدای طبل در استودیو پیچید.

the rhythmic beats of the drum

ضربات ریتمیک طبل

noun countable

بشکه (استوانه‌ای)

تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)

نرم افزار آی او اس فست دیکشنری

The drum was filled with water.

بشکه پر از آب شد.

The chemical waste was stored in large drums before disposal.

ضایعات شیمیایی قبل از دفع در بشکه‌های بزرگ قرار می‌گرفت.

noun countable

مخزن (ماشین لباس‌شویی)

The drum in my washing machine has a capacity of 10 kilograms.

مخزن ماشین لباس‌شویی من ده کیلوگرم ظرفیت دارد.

The clothes got tangled up in the drum of the washing machine.

لباس‌ها در مخزن ماشین لباس‌شویی گیر کردند.

verb - intransitive verb - transitive

ضرب گرفتن، ضرب زدن

His fingers drummed on the table.

با انگشتانش روی میز ضرب گرفته بود.

The rain drummed against the window, creating a soothing rhythm.

باران روی پنجره ضرب می‌گرفت و ریتم آرامش‌بخشی ایجاد می‌کرد.

verb - intransitive

موسیقی طبل زدن

The drummer began to drum.

طبل‌زن شروع به طبل زدن کرد.

As the crowd cheered, the drummer began to drum faster and faster.

با تشویق جمعیت، طبل‌زن شروع به تندتر و تندتر طبل زدن کرد.

noun

کالبدشناسی پرده‌ی گوش

link-banner

لیست کامل لغات دسته‌بندی شده‌ی کالبدشناسی

مشاهده

The doctor examined the patient's drum.

دکتر پرده‌ی گوش بیمار را معاینه کرد.

I could feel the pressure in my drum as the airplane descended.

با فرود آمدن هواپیما فشار را در پرده‌ی گوشم احساس می‌کردم.

noun

صدای طبل (و هر صدای مشابه دیگر)، صدای ریتمیک

The deep drum reverberated throughout the concert hall.

صدای عمیق طبل در سراسر سالن کنسرت پیچید.

The drum of thunder echoed through the valley.

صدای ریتمیک رعد‌وبرق در دره طنین‌انداز شد.

noun countable

جانورشناسی شوریده‌ماهی، ماهی‌ غرغرکننده

link-banner

لیست کامل لغات دسته‌بندی شده‌ی جانورشناسی

مشاهده

I was amazed by the drum's ability to create such a loud noise using its air bladder.

از توانایی شوریده‌ماهی برای ایجاد چنین صدای بلندی با استفاده از کیسه‌ی شنا شگفت‌زده شدم.

The fishermen were excited when they heard the drum's sound.

ماهیگیران با شنیدن صدای ماهی‌ غرغرکننده هیجان‌زده شدند.

verb - intransitive

فراخواندن، احضار کردن (به‌ویژه در ارتش با نواختن طبل)

The commander drummed the soldiers to prepare for battle.

فرمانده سربازان را فراخواند تا برای نبرد آماده شوند.

The coach drummed the team into formation for practice.

مربی تیم را برای تمرین احضار کرد.

verb - transitive

(در مغز کسی) فرو کردن، گنجاندن (عقاید یا اطلاعات و غیره)

Their radios kept drumming their dogmatic ideas into the people's heads.

رادیوهای آن‌ها عقاید تعصب‌آمیز آنان را به کله‌ی مردم فرو می‌کردند.

The coach drummed the team's winning strategy into their minds during practice.

مربی در طول تمرین، استراتژی پیروزی تیم را در ذهن آن‌ها گنجاند.

verb - transitive

بیرون کردن، بیرون انداختن، بیرون راندن (به زور) (معمولاً با حرف اضافه‌ی up می‌آید)

The beggars were drummed out of town.

گداها را از شهر بیرون کردند.

The coach drummed out the player from the team after he violated team rules.

مربی این بازیکن را پس از نقض قوانین تیم از تیم بیرون انداخت.

noun

جغرافیا (انگلیسی اسکاتلندی) تپه‌ی باریک

The sheep grazed peacefully on the grassy slopes of the drum.

گوسفندان با آرامش در دامنه‌های علفی تپه‌ی باریک چرا می‌کردند.

Local folklore tells tales of ancient spirits that dwell within the mysterious drums of Scotland.

در فولکلور محلی داستان‌های ارواح باستانی‌ای روایت شده است که در تپه‌های باریک اسرارآمیز اسکاتلند زندگی می‌کنند.

پیشنهاد بهبود معانی

مترادف و متضاد drum

  1. verb beat, tap a beat
    Synonyms:
    tap throb pulsate rap roar thunder reverberate strum thrum tattoo boom

Phrasal verbs

drum out of

1- (در اصل) با نواختن کوس از ارتش اخراج کردن 2- (با رسوایی) اخراج کردن

drum up

1- (با نواختن کوس) فراخواندن، احضار کردن 2- بازار گرمی کردن، (با تبلیغ و مراجعه به مردم) کار و کاسبی را رو به راه کردن، ترویج کردن

drum into

چیزی را در سر کسی فرو کردن، مدام یادآوری کردن، دائما متذکر شدن

Idioms

beat the drum for

(عامیانه) بازارگرمی کردن، جلب توجه یا علاقه کردن

drum up support (for)

(برای کسی یا چیزی) جلب حمایت کردن

ارجاع به لغت drum

از آن‌جا که فست‌دیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاه‌ها و دانشجویان استفاده می‌شود، برای رفرنس به این صفحه می‌توانید از روش‌های ارجاع زیر استفاده کنید.

شیوه‌ی رفرنس‌دهی:

کپی

معنی لغت «drum» در فست‌دیکشنری. مشاهده در تاریخ ۱۹ اردیبهشت ۱۴۰۴، از https://fastdic.com/word/drum

لغات نزدیک drum

پیشنهاد بهبود معانی