فقط تا پایان اردیبهشت فرصت دارید با قیمت ۱۴۰۳ اشتراک‌های فست‌دیکشنری را تهیه کنید.
آخرین به‌روزرسانی:

Broom

bruːm / / brʊm bruːm / / brʊm

گذشته‌ی ساده:

broomed

شکل سوم:

broomed

سوم‌شخص مفرد:

brooms

وجه وصفی حال:

brooming

شکل جمع:

brooms

معنی‌ها و نمونه‌جمله‌ها

noun countable

جارو، جارو دسته‌بلند

On his first day at work, he was given a broom and told to sweep the floor.

در اولین روز کاری‌اش به او جارو دادند و گفتند زمین را جارو کند.

The janitor leaned the broom against the wall.

سرایدار جارو را به دیوار تکیه داد.

noun countable

جارو (که در داستان‌ها جادوگران با آن پرواز می‌کنند)

تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)

جای تبلیغ شما در فست دیکشنری

She decorated her house for Halloween with pumpkins and a witch's broom.

او خانه‌اش را برای هالووین با کدوتنبل و جاروی جادوگران تزئین کرد.

In ancient times, people believed witches could travel great distances on brooms.

در زمان‌های قدیم، مردم باور داشتند که جادوگران می‌توانند با جاروهایشان مسافت‌های طولانی را طی کنند.

noun countable

ورزش (کرلینگ) جاروی کرلینگ (ورزش‌کار از آن برای کاهش اصطکاک یخ استفاده می‌کند)

The players use their brooms to adjust the path of the stone on the ice.

بازیکنان از جاروی کرلینگ برای تنظیم مسیر سنگ روی یخ استفاده می‌کنند.

The sweeping action with the broom can influence the speed of the stone in curling.

حرکت جاروی کرلینگ می‌تواند سرعت سنگ را در این ورزش تحت‌تأثیر قرار دهد.

noun uncountable

خلنگ، درختچه‌ی زرد، بوته‌ی زرد

The mountains are covered in a scrub of broom and myrtle.

کوه‌ها پوشیده از درختچه‌های زرد و مرزنجوش هستند.

Broom bushes thrive in dry, rocky soil.

بوته‌های زرد در خاک خشک‌وسنگی رشد می‌کنند.

verb - transitive

جارو کردن

I need to broom the floor after the party.

من باید بعداز مهمانی زمین را جارو کنم.

She broomed the leaves off the porch.

او برگ‌ها را از ایوان جارو کرد.

پیشنهاد بهبود معانی

مترادف و متضاد broom

  1. noun device for cleaning floors
    Synonyms:
    mop sweeper carpet sweeper floor brush swab besom whisk feather duster
  1. noun common Old World heath represented by many varieties; low evergreen grown widely in the northern hemisphere
    Synonyms:
    besom mop brush whisk swab sweeper whisk broom feather-duster heather floor brush splinter electric broom ling carpet sweeper sweep dishcloth Scots heather dustpan whisk (small broom) facecloth Calluna vulgaris hairbrush scrubber toothbrush wringer
  1. verb sweep with a broom or as if with a broom
    Synonyms:
    sweep

Idioms

a new broom sweeps clean

رئیس جدید همیشه روال کارها را عوض می‌کند

ارجاع به لغت broom

از آن‌جا که فست‌دیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاه‌ها و دانشجویان استفاده می‌شود، برای رفرنس به این صفحه می‌توانید از روش‌های ارجاع زیر استفاده کنید.

شیوه‌ی رفرنس‌دهی:

کپی

معنی لغت «broom» در فست‌دیکشنری. مشاهده در تاریخ ۲۱ اردیبهشت ۱۴۰۴، از https://fastdic.com/word/broom

لغات نزدیک broom

پیشنهاد بهبود معانی