آیکن بنر

خرید اشتراک یک‌ساله با ٪۳۱ تخفیف

خرید اشتراک یک‌ساله با ٪۳۱ تخفیف

خرید
آخرین به‌روزرسانی:

Psych

saɪk saɪk

گذشته‌ی ساده:

psyched

شکل سوم:

psyched

سوم‌شخص مفرد:

psyches

وجه وصفی حال:

psyching

شکل جمع:

psyches

معنی psych | جمله با psych

abbreviation noun uncountable informal

انگلیسی آمریکایی روان‌شناسی

شکل کامل: psychology

She’s reading a book on child psych.

او درحال خواندن کتابی درباره‌ی روان‌شناسی کودک است.

The psych department at our university is very strong.

دانشکده‌ی روان‌شناسی در دانشگاه ما بسیار قوی است.

abbreviation noun countable informal

انگلیسی آمریکایی روان‌شناس

شکل کامل: psychologist

تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)

نرم افزار آی او اس فست دیکشنری

After the accident, he started seeing a psych to deal with the trauma.

بعداز تصادف، او برای کنار آمدن با تروما شروع به مراجعه به روان‌شناس کرد.

She works as a clinical psych in a big hospital.

او به‌عنوان روان‌شناس بالینی در بیمارستانی بزرگ کار می‌کند.

abbreviation noun countable informal

انگلیسی آمریکایی روان‌پزشک

شکل کامل: psychiatrist

The hospital has several experienced psyches on staff.

بیمارستان چندین روان‌پزشک مجرب در کادر خود دارد.

She is seeing a psych to help manage her depression.

او برای کمک به کنترل افسردگی‌اش پیش روان‌پزشک می‌رود.

abbreviation adjective informal

روان‌پزشکی

شکل کامل: psychiatric

Psych treatment often includes both therapy and medication.

درمان روان‌پزشکی معمولاً شامل روان‌درمانی و دارو است.

He works in a psych unit treating severe mental disorders.

او در بخش روان‌پزشکی، مشغول درمان اختلالات روانی شدید است.

abbreviation adjective informal

انگلیسی آمریکایی روان‌شناختی

شکل کامل: psychological

Psych testing is often part of the recruitment process.

آزمایش‌های روان‌شناختی اغلب بخشی از فرآیند استخدام هستند.

Stress can have serious psych effects if not managed.

استرس، اگر مدیریت نشود، می‌تواند اثرات روان‌شناختی جدی داشته باشد.

exclamation slang

سرکارت گذاشتم، فریبت دادم، گول خوردی

She said she was moving to Paris. Psych – she’s staying here.

او گفت دارد به پاریس می‌رود. شوخی کردم؛ او اینجا می‌ماند.

I can’t believe you ate all the cookies. Psych! I saved some for you.

«باورم نمی‌شود همه‌ی کوکی‌ها را خوردی.» «فریبت دادم! مقداری برایت گذاشتم.»

verb - transitive

ترساندن، عصبی کردن، روحیه‌ی کسی را خراب کردن، جنگ اعصاب کردن، تحت فشار قرار دادن

To psych up his opponent, he kept whistling.

برای خراب کردن روحیه‌ی طرف مرتباً سوت می‌زد.

The long exam really psyched the students out.

امتحان طولانی واقعاً دانش‌آموزان را تحت‌فشار قرار داد.

پیشنهاد بهبود معانی

Phrasal verbs

psych out

(عامیانه) 1- روحیه‌ی خود را از دست دادن، دچار تزلزل روحی شدن، دستپاچه شد.ن 2- (برای احتراز از کار یا موقعیت به‌خصوص)خود را به دستپاچگی زدن، هراس نمایی کردن

ارجاع به لغت psych

از آن‌جا که فست‌دیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاه‌ها و دانشجویان استفاده می‌شود، برای رفرنس به این صفحه می‌توانید از روش‌های ارجاع زیر استفاده کنید.

شیوه‌ی رفرنس‌دهی:

کپی

معنی لغت «psych» در فست‌دیکشنری. مشاهده در تاریخ ۷ مهر ۱۴۰۴، از https://fastdic.com/word/psych

لغات نزدیک psych

پیشنهاد بهبود معانی