فست‌دیکشنری ۱۷ ساله شد! 🎉

Psych

saɪk saɪk
آخرین به‌روزرسانی:

معنی‌ها و نمونه‌جمله

  • verb - transitive
    (عامیانه) (به‌طور معمول با: up) عصبی کردن، روحیه‌ی کسی را خراب کردن، جنگ اعصاب کردن
    • - To psych up his opponent, he kept whistling.
    • - برای خراب کردن روحیه‌ی طرف مرتباً سوت می‌زد.
  • verb - transitive
    (عامیانه) (به‌طور معمول با: out) به ماهیت کسی پی بردن، (از نظر روحی) شناختن
  • verb - transitive
    (عامیانه) (به‌طور معمول با: up) خود را آماده کردن (از نظر روحی)
  • مخفف: وابسته به روانپزشکی
  • مخفف: روانپزشکی
  • مخفف: وابسته به روانشناسی
  • مخفف: روانشناسی
پیشنهاد بهبود معانی

تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)

Phrasal verbs

  • psych out

    (عامیانه) 1- روحیه‌ی خود را از دست دادن، دچار تزلزل روحی شدن، دستپاچه شد.ن 2- (برای احتراز از کار یا موقعیت به‌خصوص)خود را به دستپاچگی زدن، هراس نمایی کردن

ارجاع به لغت psych

از آن‌جا که فست‌دیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاه‌ها و دانشجویان استفاده می‌شود، برای رفرنس به این صفحه می‌توانید از روش‌های ارجاع زیر استفاده کنید.

شیوه‌ی رفرنس‌دهی:

کپی

معنی لغت «psych» در فست‌دیکشنری. مشاهده در تاریخ ۲۸ اردیبهشت ۱۴۰۳، از https://fastdic.com/word/psych

لغات نزدیک psych

پیشنهاد بهبود معانی