گذشتهی ساده:
psychedشکل سوم:
psychedسومشخص مفرد:
psychesوجه وصفی حال:
psychingشکل جمع:
psychesانگلیسی آمریکایی روانشناسی
شکل کامل: psychology
She’s reading a book on child psych.
او درحال خواندن کتابی دربارهی روانشناسی کودک است.
The psych department at our university is very strong.
دانشکدهی روانشناسی در دانشگاه ما بسیار قوی است.
انگلیسی آمریکایی روانشناس
شکل کامل: psychologist
تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)
After the accident, he started seeing a psych to deal with the trauma.
بعداز تصادف، او برای کنار آمدن با تروما شروع به مراجعه به روانشناس کرد.
She works as a clinical psych in a big hospital.
او بهعنوان روانشناس بالینی در بیمارستانی بزرگ کار میکند.
انگلیسی آمریکایی روانپزشک
شکل کامل: psychiatrist
The hospital has several experienced psyches on staff.
بیمارستان چندین روانپزشک مجرب در کادر خود دارد.
She is seeing a psych to help manage her depression.
او برای کمک به کنترل افسردگیاش پیش روانپزشک میرود.
روانپزشکی
شکل کامل: psychiatric
Psych treatment often includes both therapy and medication.
درمان روانپزشکی معمولاً شامل رواندرمانی و دارو است.
He works in a psych unit treating severe mental disorders.
او در بخش روانپزشکی، مشغول درمان اختلالات روانی شدید است.
انگلیسی آمریکایی روانشناختی
شکل کامل: psychological
Psych testing is often part of the recruitment process.
آزمایشهای روانشناختی اغلب بخشی از فرآیند استخدام هستند.
Stress can have serious psych effects if not managed.
استرس، اگر مدیریت نشود، میتواند اثرات روانشناختی جدی داشته باشد.
سرکارت گذاشتم، فریبت دادم، گول خوردی
She said she was moving to Paris. Psych – she’s staying here.
او گفت دارد به پاریس میرود. شوخی کردم؛ او اینجا میماند.
I can’t believe you ate all the cookies. Psych! I saved some for you.
«باورم نمیشود همهی کوکیها را خوردی.» «فریبت دادم! مقداری برایت گذاشتم.»
ترساندن، عصبی کردن، روحیهی کسی را خراب کردن، جنگ اعصاب کردن، تحت فشار قرار دادن
To psych up his opponent, he kept whistling.
برای خراب کردن روحیهی طرف مرتباً سوت میزد.
The long exam really psyched the students out.
امتحان طولانی واقعاً دانشآموزان را تحتفشار قرار داد.
(عامیانه) 1- روحیهی خود را از دست دادن، دچار تزلزل روحی شدن، دستپاچه شد.ن 2- (برای احتراز از کار یا موقعیت بهخصوص)خود را به دستپاچگی زدن، هراس نمایی کردن
از آنجا که فستدیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاهها و دانشجویان استفاده میشود، برای رفرنس به این صفحه میتوانید از روشهای ارجاع زیر استفاده کنید.
شیوهی رفرنسدهی:
معنی لغت «psych» در فستدیکشنری. مشاهده در تاریخ ۷ مهر ۱۴۰۴، از https://fastdic.com/word/psych