با خرید اشتراک یک‌ساله‌ی هوش مصنوعی، ۳ ماه اشتراک رایگان بگیر! از ۲۵ آبان تا ۲ آذر فرصت داری!

Fundament

ˈfʌndəmənt ˈfʌndəmənt
آخرین به‌روزرسانی:

معنی

noun
پی، ته، اساس، پایه، بنیاد

تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)

هوش مصنوعی فست دیکشنری
پیشنهاد بهبود معانی

مترادف و متضاد fundament

  1. noun The lowest or supporting part or structure
    Synonyms: base, foundation, foot, bottom, groundwork, seat, basis, bed, footing, buttocks, nates, arse, ground, butt, backside, bum, buns, can, hindquarters, hind end, substratum, keister, posterior, prat, underpinning, rear, rear-end, rump, stern, tail, tail end, tooshie, substructure, tush, behind, derriere, fanny, understructure, ass
  2. noun That on which something immaterial, such as an argument or a charge, rests
    Synonyms: underpinning, base, basis, footing, foundation, ground, groundwork
  3. noun A fundamental principle or underlying concept
    Synonyms: basis, base, foundation, cornerstone, fundamental, root, rudiment, groundwork

ارجاع به لغت fundament

از آن‌جا که فست‌دیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاه‌ها و دانشجویان استفاده می‌شود، برای رفرنس به این صفحه می‌توانید از روش‌های ارجاع زیر استفاده کنید.

شیوه‌ی رفرنس‌دهی:

کپی

معنی لغت «fundament» در فست‌دیکشنری. مشاهده در تاریخ ۳ آذر ۱۴۰۳، از https://fastdic.com/word/fundament

لغات نزدیک fundament

پیشنهاد بهبود معانی