فقط تا پایان اردیبهشت فرصت دارید با قیمت ۱۴۰۳ اشتراک‌های فست‌دیکشنری را تهیه کنید.
آخرین به‌روزرسانی:

Adjoin

əˈdʒɔɪn əˈdʒɔɪn

گذشته‌ی ساده:

adjoined

شکل سوم:

adjoined

سوم‌شخص مفرد:

adjoins

وجه وصفی حال:

adjoining

معنی و نمونه‌جمله‌ها

verb - transitive adverb

پیوستن، متصل کردن، وصلت دادن، مجاور بودن(به)،پیوسته بودن(به)، افزودن، متصل شدن

تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)

جای تبلیغ شما در فست دیکشنری

His room adjoins mine.

اتاق او چسبیده به اتاق من است.

Our shops are adjacent but not adjoining.

دکان‌های ما مجاورند؛ ولی به هم متصل نیستند.

پیشنهاد بهبود معانی

مترادف و متضاد adjoin

  1. verb be next to
    Synonyms:
    touch join connect neighbor border lie beside be adjacent to be next to link communicate approximate lie butt abut verge
  1. verb attach
    Synonyms:
    join connect link unite add combine couple append affix annex interconnect
    Antonyms:
    detach

ارجاع به لغت adjoin

از آن‌جا که فست‌دیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاه‌ها و دانشجویان استفاده می‌شود، برای رفرنس به این صفحه می‌توانید از روش‌های ارجاع زیر استفاده کنید.

شیوه‌ی رفرنس‌دهی:

کپی

معنی لغت «adjoin» در فست‌دیکشنری. مشاهده در تاریخ ۱۵ اردیبهشت ۱۴۰۴، از https://fastdic.com/word/adjoin

لغات نزدیک adjoin

پیشنهاد بهبود معانی