امکانات گرامرلی و هوش مصنوعی (AI) برای متون فارسی و انگلیسی

Plaything

ˈpleɪˌθɪŋ ˈpleɪˌθɪŋ
آخرین به‌روزرسانی:
|
  • شکل جمع:

    playthings

معنی‌ها و نمونه‌جمله‌ها

noun countable
اسباب‌بازی (وسیله‌ی بازی و سرگرمی کودکان)

تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)

خرید اشتراک فست دیکشنری
- She donated her old playthings to the local charity.
- او اسباب‌بازی‌های قدیمی خود را به خیریه‌ی محلی اهدا کرد.
- Children's playthings often spark creativity and imagination.
- اسباب‌بازی‌های کودکان اغلب برانگیزاننده‌ی خلاقیت و تخیل هستند.
- The children fought over the old colorful plaything.
- بچه‌ها بر سر این اسباب‌بازی رنگارنگ قدیمی با هم دعوا کردند.
noun countable
بازیچه، ملعبه، مضحکه، سغبه، مسخره، دستمایه
- She refused to be a mere plaything in her husband's life.
- او حاضر نشد که ملعبه‌ی زندگی همسرش باشد.
- The boss treated his employees like playthings.
- رئیس با کارمندان خود همانند بازیچه رفتار می‌کرد.
- The artist used painting as a plaything for his creative expression of beliefs.
- این هنرمند از نقاشی به‌عنوان دستمایه‌ای برای ابراز خلاقانه‌ی باورهایش استفاده می‌کرد.
پیشنهاد بهبود معانی

مترادف و متضاد plaything

  1. noun a toy or an object designed for play, typically for children, like dolls, action figures, or games that are used for entertainment and amusement
    Synonyms:
    amusement bauble doll gadget game gimcrack pastime toy trifle trinket
    Antonyms:
    tool
  1. noun a person or thing that is used or manipulated for the pleasure or amusement of someone else

ارجاع به لغت plaything

از آن‌جا که فست‌دیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاه‌ها و دانشجویان استفاده می‌شود، برای رفرنس به این صفحه می‌توانید از روش‌های ارجاع زیر استفاده کنید.

شیوه‌ی رفرنس‌دهی:

کپی

معنی لغت «plaything» در فست‌دیکشنری. مشاهده در تاریخ ۱۲ بهمن ۱۴۰۳، از https://fastdic.com/word/plaything

لغات نزدیک plaything

پیشنهاد بهبود معانی