شکل جمع:
playthingsاسباببازی (وسیلهی بازی و سرگرمی کودکان)
She donated her old playthings to the local charity.
او اسباببازیهای قدیمی خود را به خیریهی محلی اهدا کرد.
Children's playthings often spark creativity and imagination.
اسباببازیهای کودکان اغلب برانگیزانندهی خلاقیت و تخیل هستند.
The children fought over the old colorful plaything.
بچهها بر سر این اسباببازی رنگارنگ قدیمی با هم دعوا کردند.
بازیچه، ملعبه، مضحکه، سغبه، مسخره، دستمایه
تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)
She refused to be a mere plaything in her husband's life.
او حاضر نشد که ملعبهی زندگی همسرش باشد.
The boss treated his employees like playthings.
رئیس با کارمندان خود همانند بازیچه رفتار میکرد.
The artist used painting as a plaything for his creative expression of beliefs.
این هنرمند از نقاشی بهعنوان دستمایهای برای ابراز خلاقانهی باورهایش استفاده میکرد.
از آنجا که فستدیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاهها و دانشجویان استفاده میشود، برای رفرنس به این صفحه میتوانید از روشهای ارجاع زیر استفاده کنید.
شیوهی رفرنسدهی:
معنی لغت «plaything» در فستدیکشنری. مشاهده در تاریخ ۲۲ اردیبهشت ۱۴۰۴، از https://fastdic.com/word/plaything