فست‌دیکشنری ۱۷ ساله شد! 🎉

Plaything

ˈpleɪˌθɪŋ ˈpleɪˌθɪŋ
آخرین به‌روزرسانی:
|
  • شکل جمع:

    playthings

معنی

  • noun
    اسباب‌بازی، بازیچه
پیشنهاد بهبود معانی

تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)

مترادف و متضاد plaything

  1. noun toy
    Synonyms: amusement, bauble, doll, gadget, game, gimcrack, pastime, trifle, trinket
    Antonyms: tool

ارجاع به لغت plaything

از آن‌جا که فست‌دیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاه‌ها و دانشجویان استفاده می‌شود، برای رفرنس به این صفحه می‌توانید از روش‌های ارجاع زیر استفاده کنید.

شیوه‌ی رفرنس‌دهی:

کپی

معنی لغت «plaything» در فست‌دیکشنری. مشاهده در تاریخ ۲۹ اردیبهشت ۱۴۰۳، از https://fastdic.com/word/plaything

لغات نزدیک plaything

پیشنهاد بهبود معانی