امکانات گرامرلی و هوش مصنوعی (AI) برای متون فارسی و انگلیسی

Brief

briːf briːf
آخرین به‌روزرسانی:
|
  • گذشته‌ی ساده:

    briefed
  • شکل سوم:

    briefed
  • سوم‌شخص مفرد:

    briefs
  • وجه وصفی حال:

    briefing
  • شکل جمع:

    briefs
  • صفت تفضیلی:

    briefer
  • صفت عالی:

    briefest

معنی‌ها و نمونه‌جمله‌ها

adjective B1
کوتاه، خلاصه، مختصر

تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)

نرم افزار آی او اس فست دیکشنری
- They exchanged brief glances.
- به همدیگر نگاه‌هایی کوتاهی انداختند.
- We had a brief honeymoon in Paris.
- ماه عسل کوتاهی در پاریس داشتیم.
adjective
(سخن) فشرده، مختصر
- He jotted down a brief note on the paper.
- یادداشت مختصری روی کاغذ نوشت.
- The book starts with a brief preface.
- کتاب با مقدمه‌ی کوتاهی آغاز می‌شود.
- In brief, he didn't sign the contract.
- خلاصه، قرارداد را امضا نکرد.
adjective
(رفتار، سخن، پاسخ) تند، قاطع
noun
حقوق خلاصه پرونده، خلاصه دعوی
- He was given the brief on Mazda Co.
- پرونده‌ی شرکت مزدا به او محول شد.
noun
شرح وظایف، دستورالعمل‌ها، سفارش‌ها، توصیه‌ها، (نظامی) توجیهات
noun
(بازرگانی) سفارش، توصیه، دستورالعمل
- to brief pilots before a flight
- پیش از پرواز دستورالعمل‌های لازم را به خلبانان دادن
verb - transitive
کوتاه کردن، خلاصه کردن
- to brief a report
- گزارشی را خلاصه کردن
verb - transitive
در جریان گذاشتن، (نظامی) توجه کردن، (بازرگانی) گزارش چیزی را دادن، صورت وضعیت چیزی را دادن
verb - transitive
وکیل گرفتن برای، به وکیل مراجعه کردن برای
پیشنهاد بهبود معانی

مترادف و متضاد brief

  1. adjective short, compressed
    Synonyms:
    abrupt bluff blunt boiled down breviloquent brusque compendiary compendious concise crisp curt hasty laconic limited little pithy sharp short and sweet skimpy small snippy succinct surly terse to the point
    Antonyms:
    lengthy long
  1. adjective short in time
    Synonyms:
    concise curtailed ephemeral fast fleeting hasty instantaneous little meteoric momentary passing quick short-lived short-term swift temporary transient transitory
    Antonyms:
    enduring lasting lengthy long long-lived
  1. noun abridgment
    Synonyms:
    abstract argument boildown case condensation conspectus contention data defense digest epitome outline précis sketch summary synopsis
  1. verb inform of facts
    Synonyms:
    abridge advise apprise edify enlighten epitomize explain fill in give rundown give the lowdown inform initiate instruct let in on orient prepare prime recapitulate show the lay of the land show the ropes summarize tip off update
    Antonyms:
    hide secret

لغات هم‌خانواده brief

  • adjective
    brief

ارجاع به لغت brief

از آن‌جا که فست‌دیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاه‌ها و دانشجویان استفاده می‌شود، برای رفرنس به این صفحه می‌توانید از روش‌های ارجاع زیر استفاده کنید.

شیوه‌ی رفرنس‌دهی:

کپی

معنی لغت «brief» در فست‌دیکشنری. مشاهده در تاریخ ۱ دی ۱۴۰۳، از https://fastdic.com/word/brief

لغات نزدیک brief

پیشنهاد بهبود معانی