آیکن بنر

سطح‌بندی CEFR در فست دیکشنری

سطح‌بندی CEFR در فست دیکشنری

مشاهده
Fast Dictionary - فست دیکشنری
حالت روز
حالت خودکار
حالت شب
خرید اشتراک
  • ورود یا ثبت‌نام
  • دیکشنری
  • مترجم
  • نرم‌افزار‌ها
    نرم‌افزار اندروید مشاهده
    نرم‌افزار اندروید
    نرم‌افزار آی‌او‌اس مشاهده
    نرم‌افزار آی او اس
    افزونه‌ی کروم مشاهده
    افزونه‌ی کروم
  • وبلاگ
  • پشتیبانی
  • خرید اشتراک
  • لغات من
    • معنی‌ها و نمونه‌جمله‌ها
    • انگلیسی به انگلیسی
    • مترادف و متضاد
    • لغات هم‌خانواده
    • سوال‌های رایج
    • ارجاع
    آخرین به‌روزرسانی: ۱۳ آذر ۱۴۰۲

    Brief

    briːf briːf

    گذشته‌ی ساده:

    briefed

    شکل سوم:

    briefed

    سوم‌شخص مفرد:

    briefs

    وجه وصفی حال:

    briefing

    شکل جمع:

    briefs

    صفت تفضیلی:

    briefer

    صفت عالی:

    briefest

    معنی brief | جمله با brief

    adjective B1

    کوتاه، خلاصه، مختصر

    They exchanged brief glances.

    به همدیگر نگاه‌هایی کوتاهی انداختند.

    We had a brief honeymoon in Paris.

    ماه عسل کوتاهی در پاریس داشتیم.

    adjective

    (سخن) فشرده، مختصر

    تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)

    خرید اشتراک فست دیکشنری

    He jotted down a brief note on the paper.

    یادداشت مختصری روی کاغذ نوشت.

    The book starts with a brief preface.

    کتاب با مقدمه‌ی کوتاهی آغاز می‌شود.

    نمونه‌جمله‌های بیشتر

    In brief, he didn't sign the contract.

    خلاصه، قرارداد را امضا نکرد.

    adjective

    (رفتار، سخن، پاسخ) تند، قاطع

    noun

    حقوق خلاصه پرونده، خلاصه دعوی

    link-banner

    لیست کامل لغات دسته‌بندی شده‌ی حقوق

    مشاهده

    He was given the brief on Mazda Co.

    پرونده‌ی شرکت مزدا به او محول شد.

    noun

    شرح وظایف، دستورالعمل‌ها، سفارش‌ها، توصیه‌ها، (نظامی) توجیهات

    noun

    (بازرگانی) سفارش، توصیه، دستورالعمل

    to brief pilots before a flight

    پیش از پرواز دستورالعمل‌های لازم را به خلبانان دادن

    verb - transitive

    کوتاه کردن، خلاصه کردن

    to brief a report

    گزارشی را خلاصه کردن

    verb - transitive

    در جریان گذاشتن، (نظامی) توجه کردن، (بازرگانی) گزارش چیزی را دادن، صورت وضعیت چیزی را دادن

    verb - transitive

    وکیل گرفتن برای، به وکیل مراجعه کردن برای

    پیشنهاد بهبود معانی

    انگلیسی به انگلیسی | مترادف و متضاد brief

    1. adjective short, compressed
      Synonyms:
      short small little limited hasty crisp sharp blunt curt succinct concise terse abrupt pithy compressed laconic compendious compendiary brusque short and sweet to the point bluff boiled down skimpy snippy breviloquent surly
      Antonyms:
      long lengthy
    1. adjective short in time
      Synonyms:
      quick fast short fleeting temporary passing short-term hasty momentary swift transient ephemeral short-lived concise curtailed instantaneous meteoric little
      Antonyms:
      long lasting lengthy enduring long-lived
    1. noun abridgment
      Synonyms:
      summary outline abstract digest synopsis précis condensation sketch epitome argument case data contention defense boildown conspectus
    1. verb inform of facts
      Synonyms:
      inform advise explain instruct update apprise enlighten fill in orient prepare summarize recapitulate abridge epitomize give rundown initiate let in on prime tip off give the lowdown show the ropes show the lay of the land
      Antonyms:
      hide secret

    لغات هم‌خانواده brief

    • adjective
      brief
    • adverb
      briefly

    سوال‌های رایج brief

    گذشته‌ی ساده brief چی میشه؟

    گذشته‌ی ساده brief در زبان انگلیسی briefed است.

    شکل سوم brief چی میشه؟

    شکل سوم brief در زبان انگلیسی briefed است.

    شکل جمع brief چی میشه؟

    شکل جمع brief در زبان انگلیسی briefs است.

    وجه وصفی حال brief چی میشه؟

    وجه وصفی حال brief در زبان انگلیسی briefing است.

    سوم‌شخص مفرد brief چی میشه؟

    سوم‌شخص مفرد brief در زبان انگلیسی briefs است.

    صفت تفضیلی brief چی میشه؟

    صفت تفضیلی brief در زبان انگلیسی briefer است.

    صفت عالی brief چی میشه؟

    صفت عالی brief در زبان انگلیسی briefest است.

    ارجاع به لغت brief

    از آن‌جا که فست‌دیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاه‌ها و دانشجویان استفاده می‌شود، برای رفرنس به این صفحه می‌توانید از روش‌های ارجاع زیر استفاده کنید.

    شیوه‌ی رفرنس‌دهی:

    کپی

    معنی لغت «brief» در فست‌دیکشنری. مشاهده در تاریخ ۲۱ آذر ۱۴۰۴، از https://fastdic.com/word/brief

    لغات نزدیک brief

    • - brie
    • - brie (cheese)
    • - brief
    • - brief chat
    • - briefcase
    پیشنهاد بهبود معانی

    آخرین مطالب وبلاگ

    مشاهده‌ی همه
    لغات و اصطلاحات ورزشی به انگلیسی

    لغات و اصطلاحات ورزشی به انگلیسی

    انواع سبزیجات به انگلیسی

    انواع سبزیجات به انگلیسی

    اسامی گل ها به انگلیسی

    اسامی گل ها به انگلیسی

    لغات تصادفی

    اگر معنی این لغات رو بلد نیستی کافیه روشون کلیک کنی!

    personnel pervasive petrichor physical education placidity plagiarism safe zone sagacious sandcastle work spouse self-centered self-image comically self-love semipro علامت گذاشتن قیمت گذاری کردن مین گذاری مین‌گذار مین گذاری کردن خورد و خوراک چرک نویس سطح سقوط سفره سرمه سنج حجرالاسود سوگ شحنه
    بیش از ۷ میلیون کاربر در وب‌سایت و نرم‌افزارها نماد تجارت الکترونیکی دروازه پرداخت معتبر
    فست دیکشنری
    فست دیکشنری نرم‌افزار برتر اندروید به انتخاب کافه بازار فست دیکشنری برنده‌ی جایزه‌ی کاربرد‌پذیری فست دیکشنری منتخب بهترین نرم‌افزار و وب‌سایت در جشنواره‌ی وب و موبایل ایران

    فست دیکشنری
    دیکشنری مترجم AI دریافت نرم‌افزار اندروید دریافت نرم‌افزار iOS دریافت افزونه‌ی کروم خرید اشتراک تاریخچه‌ی لغت روز
    مترجم‌ها
    ترجمه انگلیسی به فارسی ترجمه آلمانی به فارسی ترجمه فرانسوی به فارسی ترجمه اسپانیایی به فارسی ترجمه ایتالیایی به فارسی ترجمه ترکی به فارسی ترجمه عربی به فارسی ترجمه روسی به فارسی
    ابزارها
    ابزار بهبود گرامر ابزار بازنویسی ابزار توسعه ابزار خلاصه کردن ابزار تغییر لحن
    وبلاگ
    وبلاگ فست‌دیکشنری گرامر واژه‌های دسته‌بندی شده نکات کاربردی خبرهای فست دیکشنری افتخارات و جوایز
    قوانین و ارتباط با ما
    پشتیبانی درباره‌ی ما راهنما پیشنهاد افزودن لغت حریم خصوصی قوانین و مقررات
    فست دیکشنری در شبکه‌های اجتماعی
    فست دیکشنری در اینستاگرام
    فست دیکشنری در توییتر
    فست دیکشنری در تلگرام
    فست دیکشنری در یوتیوب
    فست دیکشنری در تیکتاک
    تمامی حقوق برای وب سایت و نرم افزار فست دیکشنری محفوظ است.
    © 2007 - 2025 Fast Dictionary - Fastdic All rights reserved.