فقط، تنها
He barely passed the test, earning only one point above the failing grade.
او فقط امتحان را پاس کرد و تنها یک نمره بالاتر از نمرهی مردودی کسب کرد.
We had barely a minute to spare.
تنها دقیقه وقت داشتیم.
بهزحمت، بهسختی، بهزور
تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)
He barely speaks English.
او بهزحمت انگلیسی صحبت میکند.
The team barely escaped defeat in the final seconds of the game.
این تیم در ثانیههای پایانی بازی بهزور از شکست فرار کرد.
آشکارا، بهوضوح، بهطور عریان
to state unpleasant facts barely
واقعیتهای ناخوشایند را آشکارا اظهار داشتن
We could barely see everything in the room.
بهوضوح میتوانستیم همه چیز را در اتاق ببینیم.
از آنجا که فستدیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاهها و دانشجویان استفاده میشود، برای رفرنس به این صفحه میتوانید از روشهای ارجاع زیر استفاده کنید.
شیوهی رفرنسدهی:
معنی لغت «barely» در فستدیکشنری. مشاهده در تاریخ ۱۵ اردیبهشت ۱۴۰۴، از https://fastdic.com/word/barely