امکانات گرامرلی و هوش مصنوعی (AI) برای متون فارسی و انگلیسی

Star

stɑːr stɑː
آخرین به‌روزرسانی:
|
  • گذشته‌ی ساده:

    starred
  • شکل سوم:

    starred
  • سوم شخص مفرد:

    stars
  • وجه وصفی حال:

    starring
  • شکل جمع:

    stars

معنی‌ها و نمونه‌جمله‌ها

  • noun countable A2
    ستاره، اختر، نجم
    • - The brightest star in the constellation is Sirius.
    • - درخشان‌ترین ستاره صورت فلکی شباهنگ است.
    • - Look up at the star-filled sky and make a wish.
    • - به آسمان پرستاره نگاه کن و آرزو کن.
    • - This star in the sky was so bright that it lit up the whole night.
    • - این اختر در آسمان به‌قدری درخشان بود که کل شب را روشن کرد.
    • - Astronomers study the behavior of stars.
    • - ستاره‌شناسان رفتار ستارگان را بررسی می‌کنند.
  • noun countable A2
    ستاره (شخص بسیار مشهور و موفق و مهم به‌ویژه بازیگر یا ورزشکار)
    • - movie stars
    • - ستاره‌های سینما
    • - the star of our football team
    • - ستاره‌ی تیم فوتبال ما
  • noun countable A2
    ستاره (نمادی با پنج گوشه یا بیشتر)
    • - The American flag displayed fifty stars.
    • - در پرچم آمریکا پنجاه ستاره درج شده است.
    • - The Christmas tree was topped with a shining star.
    • - بالای درخت کریسمس ‌ستاره‌ای درخشان قرار داشت.
  • noun countable
    ستاره (نشان افتخار یا اقتدار یا رتبه و غیره)
    • - A captain's shoulder strap has three stars.
    • - سردوشی سروان سه ستاره دارد.
    • - A four-star general led the troops into battle.
    • - ژنرال چهار‌ستاره نیروها را به سمت نبرد هدایت کرد.
  • noun countable
    ستاره (نویسه‌ای به این شکل: *)
    • - He asked the students to use the star in their essays.
    • - از دانشجویان خواست که در نوشتارهای خود از ستاره استفاده کنند.
    • - When coding, a star often represents multiplication.
    • - هنگام کدنویسی، ستاره اغلب نشان‌دهنده‌ی ضرب است.
  • noun countable informal
    (طالع‌بینی) اختر، ستاره (بخت)
    • - do not rely on a night-wandering star ...
    • - تکیه بر اختر شبگرد مزن ...
    • - His star began to set.
    • - ستاره‌ی بخت او شروع به افول کرد.
  • verb - intransitive verb - transitive B1
    سینما و تئاتر نقش اصلی را بازی کردن، ستاره‌ی ... بودن، هنرپیشه‌ی اصلی بودن (فیلم و غیره)
    • - She starred in our two other films.
    • - در دو فیلم دیگر نیز نقش اصلی را بازی کرد.
    • - The show stars two young actors.
    • - دو بازیگر جوان ستاره‌های این نمایش هستند.
  • adjective informal C1
    برجسته، سرآمد
    • - The star student in my class always receives top marks on every assignment.
    • - دانش‌آموز برجسته‌ی کلاس من همیشه در هر تکلیف نمره‌های بالایی می‌گیرد.
    • - This restaurant is known for its star chef.
    • - این رستوران به‌خاطر سرآشپز سرآمدش شناخته شده است.
  • suffix
    –ستاره (برای سنجش کیفیت معمولاً از یک تا پنج)
    • - The product received a one-star rating.
    • - این محصول امتیاز یک‌ ستاره را دریافت کرد.
    • - The movie was given a five-star rating.
    • - به این فیلم امتیاز پنج ستاره داده شد.
  • noun
    قدیمی سرنوشت، بخت، طالع، اقبال
    • - His star led him to greatness.
    • - سرنوشتش او را به عظمت رساند.
    • - She believed that her future was bound to the star.
    • - معتقد بود که آینده‌اش به طالع وابسته است.
  • noun countable
    آدم برجسته، شخص درخشان، ستاره (شخصی که در زمینه‌ی خاصی سرآمد است)
    • - The scientist became a star in the field of artificial intelligence.
    • - این دانشمند به آدم برجسته‌ای در حوزه‌ی هوش مصنوعی تبدیل شد.
    • - She is a star in the world of fashion design.
    • - او شخص درخشانی در دنیای طراحی مد است.
  • verb - transitive
    ستاره‌نشان کردن، ستاره‌دار کردن، با ستاره آراستن
    • - The chef plans to star the winning dish.
    • - سرآشپز قصد دارد غذای برنده را ستاره‌نشان کند.
    • - The teacher decided to star the most creative projects in the class.
    • - معلم تصمیم گرفت خلاقانه‌ترین پروژه‌ها در کلاس را ستاره‌دار کند.
پیشنهاد بهبود معانی

مترادف و متضاد star

  1. adjective famous, illustrious
    Synonyms: brilliant, capital, celebrated, chief, dominant, leading, main, major, outstanding, paramount, predominant, preeminent, principal, prominent, talented, well-known
    Antonyms: minor, unimportant, unknown
  2. noun person who is famous
    Synonyms: celebrity, draw, favorite, headliner, hero, idol, lead, leading role, luminary, name, starlet, superstar, topliner
    Antonyms: commoner

Idioms

ارجاع به لغت star

از آن‌جا که فست‌دیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاه‌ها و دانشجویان استفاده می‌شود، برای رفرنس به این صفحه می‌توانید از روش‌های ارجاع زیر استفاده کنید.

شیوه‌ی رفرنس‌دهی:

کپی

معنی لغت «star» در فست‌دیکشنری. مشاهده در تاریخ ۱۸ شهریور ۱۴۰۳، از https://fastdic.com/word/star

لغات نزدیک star

پیشنهاد بهبود معانی