امکانات گرامرلی و هوش مصنوعی (AI) برای متون فارسی و انگلیسی
استفاده کن

    Lighting

    ˈlaɪtɪŋ ˈlaɪtɪŋ
    آخرین به‌روزرسانی:
    |

    • گذشته‌ی ساده:

      lit

    • شکل سوم:

      lit

    • سوم‌شخص مفرد:

      lights

    • شکل جمع:

      lightings

    معنی

    noun uncountable B2
    روشنایی، احتراق، اشتعال، نورافکنی، سایه‌روشن

    تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)

    همگام سازی در فست دیکشنری
    پیشنهاد بهبود معانی

    مترادف و متضاد lighting

    1. noun illumination
      Synonyms:
      light brightness brilliance flame
      Antonyms:
      dark
    1. noun ignition
      Synonyms:
      burning firing kindling setting aflame inflammation
    1. verb to come to rest, settle
      Synonyms:
      stopping landing resting settling dropping alighting disembarking perching falling unhorsing
      Antonyms:
      flying
    1. verb make lighter or brighter
      Synonyms:
      brightening illuminating illumining illuming animating enlivening flaming
    1. verb cause to start burning; subject to fire or great heat
      Synonyms:
      firing igniting flaming glowing shining illuminating kindling sparking flashing brightening animating inflaming torching illumining glimmering dawning enkindling scintillating flaring beaming gentling perching
      Antonyms:
      extinguishing quenching drenching mounting
    1. verb illuminate
      Synonyms:
      illuminating illuming lightening illumining irradiating animating
      Antonyms:
      darkening obscuring shading dulling
    1. verb alight from (a horse)
      Synonyms:
      dismounting unhorsing

    لغات هم‌خانواده lighting

    ارجاع به لغت lighting

    از آن‌جا که فست‌دیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاه‌ها و دانشجویان استفاده می‌شود، برای رفرنس به این صفحه می‌توانید از روش‌های ارجاع زیر استفاده کنید.

    شیوه‌ی رفرنس‌دهی:

    کپی

    معنی لغت «lighting» در فست‌دیکشنری. مشاهده در تاریخ ۱۴ اسفند ۱۴۰۳، از https://fastdic.com/word/lighting

    لغات نزدیک lighting

    پیشنهاد بهبود معانی

    لغات تصادفی

    اگر معنی این لغات رو بلد نیستی کافیه روشون کلیک کنی!

    دودگیر دور از جاده دور از مد نظر دور افتاده کردن دور زدن یک مانع دور سر گردانی دور لگام دوران انتقاد دوران زوال دوران کیهان دوران خدمت نظام دوربین فیلمبرداری ویدیو و تلویزیون دورفتاده دورنما مانند دوره فروشی کردن دورگه شدگی دورین دوزندگی کردن دوست خواهروار دوطرفگی