امکانات گرامرلی و هوش مصنوعی (AI) برای متون فارسی و انگلیسی

Crumbly

ˈkrʌmbli ˈkrʌmbli
آخرین به‌روزرسانی:

معنی و نمونه‌جمله

adjective
خردشونده ،ترد

تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)

فست دیکشنری در ایکس
- Watch out! this cake is crumbly.
- مواظب باش! این کیک زود متلاشی می‌شود.
پیشنهاد بهبود معانی

مترادف و متضاد crumbly

  1. adjective brittle
    Synonyms:
    breakable corroded crisp crunchy decayed degenerated deteriorated deteriorating disintegrated eroded fragile frail frangible friable oxidized perishing powdery pulverizable rotted rotten rusted shivery short soft worn
    Antonyms:
    flexible pliable soft

ارجاع به لغت crumbly

از آن‌جا که فست‌دیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاه‌ها و دانشجویان استفاده می‌شود، برای رفرنس به این صفحه می‌توانید از روش‌های ارجاع زیر استفاده کنید.

شیوه‌ی رفرنس‌دهی:

کپی

معنی لغت «crumbly» در فست‌دیکشنری. مشاهده در تاریخ ۴ دی ۱۴۰۳، از https://fastdic.com/word/crumbly

لغات نزدیک crumbly

پیشنهاد بهبود معانی