آیکن بنر

۵۰۴ واژه‌ی ضروری در لغات دسته‌بندی‌شده

۵۰۴ واژه‌ی ضروری در لغات دسته‌بندی‌شده

مشاهده
آخرین به‌روزرسانی:

Crumbly

ˈkrʌmbli ˈkrʌmbli

معنی crumbly | جمله با crumbly

adjective

خردشونده ،ترد

تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)

نرم افزار آی او اس فست دیکشنری

Watch out! this cake is crumbly.

مواظب باش! این کیک زود متلاشی می‌شود.

پیشنهاد بهبود معانی

انگلیسی به انگلیسی | مترادف و متضاد crumbly

  1. adjective brittle
    Synonyms:
    breakable fragile frail crisp soft short friable powdery crunchy perishing rotten rotted worn deteriorating deteriorated decayed degenerated disintegrated corroded rusted oxidized eroded pulverizable shivery frangible
    Antonyms:

ارجاع به لغت crumbly

از آن‌جا که فست‌دیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاه‌ها و دانشجویان استفاده می‌شود، برای رفرنس به این صفحه می‌توانید از روش‌های ارجاع زیر استفاده کنید.

شیوه‌ی رفرنس‌دهی:

کپی

معنی لغت «crumbly» در فست‌دیکشنری. مشاهده در تاریخ ۱۰ شهریور ۱۴۰۴، از https://fastdic.com/word/crumbly

لغات نزدیک crumbly

پیشنهاد بهبود معانی