فست‌دیکشنری ۱۷ ساله شد! 🎉

Shore

ʃɔːr ʃɔː
آخرین به‌روزرسانی:
|
  • گذشته‌ی ساده:

    shored
  • شکل سوم:

    shored
  • سوم شخص مفرد:

    shores
  • وجه وصفی حال:

    shoring
  • شکل جمع:

    shores

معنی‌ها و نمونه‌جمله‌ها

  • noun countable uncountable B1
    جغرافیا (قسمتی از کنار دریا که مرتباً تحت تأثیر جزرومد و / یا امواج است) کنار دریا/دریاچه، لب (دریا/دریاچه)، کرانه
    • - They stood on the shore and watched the seabirds.
    • - آنان در کنار دریا ایستادند و پرندگان دریایی را تماشا کردند.
    • - We swam from the boat to the shore.
    • - از قایق تا لب دریا شنا کردیم.
    • - The two boys played on the shore.
    • - آن دو پسر در لب دریا بازی کردند.
    • - a house on the shores of the lake
    • - خانه‌ای در کنار دریاچه
    • - We spent our vacation at the shore.
    • - تعطیلاتمان را در کرانه گذراندیم.
    • - Our house is on the shore of a lake.
    • - خانه‌ی ما در کنار دریاچه قرار دارد.
    • - John and I swam from the shore to the boat.
    • - من و جان از کرانه تا قایق شنا کردیم.
    مشاهده نمونه‌جمله بیشتر
  • noun
    ادبی جغرافیا کشوری که ساحل دارد (به‌صورت جمع می‌آید)
    • - What brings you to these shores?
    • - چه چیزی شما را به این کشور ساحلی آورده است؟
    • - In 1992, Britain played host to the first multi-racial South African team to visit these shores.
    • - در سال ۱۹۹۲، بریتانیا میزبان نخستین تیم چندنژادی آفریقای جنوبی بود که از این سواحل دیدن کردند.
  • verb - transitive
    مستحکم کردن، محکم کردن
    • - To shore up his defence, the lawyer called on two more witnesses.
    • - وکیل به‌منظور محکم کردن دفاعیات خود، دو شاهد دیگر را فراخواند.
    • - trying to shore up his claim
    • - تلاش برای محکمه‌پسند کردن ادعا
    • - We shored up both sides of the wall to prevent it from falling.
    • - هر دو طرف دیوار را محکم کردیم تا از فروریختگی آن جلوگیری کنیم.
    • - shore an old building
    • - مستحکم کردن خانه‌ای قدیمی
  • noun countable
    (از افتادن یا فرونشست جلوگیری می‌کند) تکیه‌گاه، ستون
پیشنهاد بهبود معانی

تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)

مترادف و متضاد shore

  1. noun waterside
    Synonyms: bank, beach, border, brim, brink, coast, coastland, embankment, lakeshore, lakeside, littoral, margin, riverbank, riverside, sand, sands, seaboard, seacoast, seashore, shingle, strand, waterfront
    Antonyms: inland
  2. verb reinforce
    Synonyms: bear up, bolster, brace, bulwark, buttress, carry, hold, prop, strengthen, support, sustain, underpin, upbear, uphold
    Antonyms: discourage, dissuade, ruin

ارجاع به لغت shore

از آن‌جا که فست‌دیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاه‌ها و دانشجویان استفاده می‌شود، برای رفرنس به این صفحه می‌توانید از روش‌های ارجاع زیر استفاده کنید.

شیوه‌ی رفرنس‌دهی:

کپی

معنی لغت «shore» در فست‌دیکشنری. مشاهده در تاریخ ۲۸ اردیبهشت ۱۴۰۳، از https://fastdic.com/word/shore

لغات نزدیک shore

پیشنهاد بهبود معانی