Unleash

ʌnˈliːʃ ʌnˈliːʃ
آخرین به‌روزرسانی:
|
  • گذشته‌ی ساده:

    unleashed
  • شکل سوم:

    unleashed
  • سوم‌شخص مفرد:

    unleashes
  • وجه وصفی حال:

    unleashing

معنی‌ها و نمونه‌جمله‌ها

verb - transitive
موجب شدن (چیزی به‌طور ناگهانی)، از بند باز کردن، رها کردن، آزاد کردن، خالی کردن

تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)

فست دیکشنری در اینستاگرام
- With a single command, the general could unleash chaos on the battlefield.
- ژنرال با یک فرمان می‌توانست هرج‌و‌مرج را در میدان نبرد موجب شود.
- The storm unleashed its fury on the coastal regions.
- توفان خشم خود را در نواحی ساحلی آزاد کرد.
verb - transitive
(با قدرت) به حرکت درآوردن
- The team decided to unleash their strategy during the final minutes of the game.
- این تیم تصمیم گرفت استراتژی خود را در دقایق پایانی بازی به حرکت درآورد.
- The coach aimed to unleash the team's full potential during the final match.
- هدف مربی این بود که در بازی فینال تمام پتانسیل تیم را به حرکت درآورد.
پیشنهاد بهبود معانی

مترادف و متضاد unleash

  1. verb Turn loose or free from restraint
    Synonyms: let-loose, discharge, free, release, vent, loose

ارجاع به لغت unleash

از آن‌جا که فست‌دیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاه‌ها و دانشجویان استفاده می‌شود، برای رفرنس به این صفحه می‌توانید از روش‌های ارجاع زیر استفاده کنید.

شیوه‌ی رفرنس‌دهی:

کپی

معنی لغت «unleash» در فست‌دیکشنری. مشاهده در تاریخ ۲۴ آبان ۱۴۰۳، از https://fastdic.com/word/unleash

لغات نزدیک unleash

پیشنهاد بهبود معانی