امکانات گرامرلی و هوش مصنوعی (AI) برای متون فارسی و انگلیسی

Downtime

ˈdaʊntaɪm ˈdaʊntaɪm
آخرین به‌روزرسانی:

معنی

noun
مدتی که کارخانه کار نمی‌کند، مدت استراحت ماشین و کارخانه در شبانه‌روز

تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)

فست دیکشنری در اینستاگرام
پیشنهاد بهبود معانی

مترادف و متضاد downtime

  1. noun time during which an activity is stopped
    Synonyms:
    break breathing spell freedom free time halt interim interlude intermission letup lull pause recess repose respite rest spare time spell stay suspension time on one’s hands time out time to burn time to kill

ارجاع به لغت downtime

از آن‌جا که فست‌دیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاه‌ها و دانشجویان استفاده می‌شود، برای رفرنس به این صفحه می‌توانید از روش‌های ارجاع زیر استفاده کنید.

شیوه‌ی رفرنس‌دهی:

کپی

معنی لغت «downtime» در فست‌دیکشنری. مشاهده در تاریخ ۲ دی ۱۴۰۳، از https://fastdic.com/word/downtime

لغات نزدیک downtime

پیشنهاد بهبود معانی