آیکن بنر

لیست کامل اصطلاحات انگلیسی با معنی و مثال

اصطلاحات انگلیسی با معنی و مثال

مشاهده
Fast Dictionary - فست دیکشنری
حالت روز
حالت خودکار
حالت شب
خرید اشتراک
  • ورود یا ثبت‌نام
  • دیکشنری
  • مترجم
  • نرم‌افزار‌ها
    نرم‌افزار اندروید مشاهده
    نرم‌افزار اندروید
    نرم‌افزار آی‌او‌اس مشاهده
    نرم‌افزار آی او اس
    افزونه‌ی کروم مشاهده
    افزونه‌ی کروم
  • وبلاگ
  • پشتیبانی
  • خرید اشتراک
  • لغات من
    • معنی و نمونه‌جمله‌ها
    • انگلیسی به انگلیسی
    • مترادف و متضاد
    • Collocations
    • Idioms
    • لغات هم‌خانواده
    • سوال‌های رایج
    • ارجاع
    آخرین به‌روزرسانی: ۱۳ آذر ۱۴۰۲

    Breathe

    briːð briːð

    گذشته‌ی ساده:

    breathed

    شکل سوم:

    breathed

    سوم‌شخص مفرد:

    breathes

    وجه وصفی حال:

    breathing

    معنی breathe | جمله با breathe

    verb - transitive verb - intransitive B1

    نفس کشیدن، استنشاق کردن، دم زدن

    link-banner

    لیست کامل لغات دسته‌بندی شده‌ی کاربردی فوق متوسط

    مشاهده

    تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)

    جای تبلیغ شما در فست دیکشنری

    The baby breathes with difficulty.

    بچه به سختی نفس می‌کشد.

    to breathe in

    دم فرو بردن

    نمونه‌جمله‌های بیشتر

    to breathe out

    دم برآوردن

    He wished to breathe in an atmosphere of freedom.

    آرزو می‌کرد در محیطی آزاد زندگی کند.

    His words breathed new confidence in us.

    سخنش اطمینان تازه‌ای در ما دمید.

    to breathe threats about revenge

    درباره‌ی انتقام زیر لبی حرف زدن

    to breathe a horse

    به اسب استراحت دادن

    His enthusiasm breathed new life into our office.

    حرارت و اشتیاق او جان تازه‌ای به اداره‌ی ما داد.

    Don't breathe a word of this to my mother!

    درباره‌ی این موضوع اصلاً به مادرم حرفی نزن!

    پیشنهاد بهبود معانی

    انگلیسی به انگلیسی | مترادف و متضاد breathe

    1. verb take air in and let out
      Synonyms:
      respire inhale exhale gasp pant puff sigh sniff snort wheeze gulp draw in use lungs expire fan snore insufflate scent open the floodgates
    1. verb inspire action
      Synonyms:
      imbue instill inject infuse impart transfuse
    1. verb tell information
      Synonyms:
      say express voice utter articulate confide whisper murmur
      Antonyms:
      hide secret

    Collocations

    breathe smoke over someone

    دود سیگار خود را به سوی کسی دادن یا پف کردن

    Idioms

    breathe again (or more easily)

    (از نظر فکر و خیال) راحت شدن، نفسی به راحتی کشیدن

    breathe down one's neck

    پاپی و مواظب کسی شدن، مرتب مزاحم و مراقب بودن

    breathe one's last

    مردن، نفس آخر را کشیدن

    breathe something into something

    چیزی را دارای چیزی کردن، جان تازه دادن

    not breathe a word of (or about) something

    (درباره چیزی) اصلاً حرف نزدن، افشا نکردن

    لغات هم‌خانواده breathe

    noun
    breath, breather, breathing
    adjective
    breathless, breathy
    verb - transitive
    breathe
    adverb
    breathlessly

    سوال‌های رایج breathe

    گذشته‌ی ساده breathe چی میشه؟

    گذشته‌ی ساده breathe در زبان انگلیسی breathed است.

    شکل سوم breathe چی میشه؟

    شکل سوم breathe در زبان انگلیسی breathed است.

    وجه وصفی حال breathe چی میشه؟

    وجه وصفی حال breathe در زبان انگلیسی breathing است.

    سوم‌شخص مفرد breathe چی میشه؟

    سوم‌شخص مفرد breathe در زبان انگلیسی breathes است.

    ارجاع به لغت breathe

    از آن‌جا که فست‌دیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاه‌ها و دانشجویان استفاده می‌شود، برای رفرنس به این صفحه می‌توانید از روش‌های ارجاع زیر استفاده کنید.

    شیوه‌ی رفرنس‌دهی:

    کپی

    معنی لغت «breathe» در فست‌دیکشنری. مشاهده در تاریخ ۶ دی ۱۴۰۴، از https://fastdic.com/word/breathe

    لغات نزدیک breathe

    • - breath
    • - breathalyzer
    • - breathe
    • - breathe again (or more easily)
    • - breathe deeply
    پیشنهاد بهبود معانی

    آخرین مطالب وبلاگ

    مشاهده‌ی همه
    لغات انگلیسی مربوط به کریسمس

    لغات انگلیسی مربوط به کریسمس

    تفاوت city center و downtown چیست؟

    تفاوت city center و downtown چیست؟

    تفاوت lemon و lime چیست؟

    تفاوت lemon و lime چیست؟

    لغات تصادفی

    اگر معنی این لغات رو بلد نیستی کافیه روشون کلیک کنی!

    tend I'm afraid so vehemently long-running disagreement respectfully disagree reach a compromise i imminently eventful instead initiation instinctively insufficient غلتان غذا قلیان قورت غوره غیظ فائض فطرت فراق فصیح فضول التزام فهرست قانون‌گذار قانون گذاری کردن
    بیش از ۷ میلیون کاربر در وب‌سایت و نرم‌افزارها نماد تجارت الکترونیکی دروازه پرداخت معتبر
    فست دیکشنری
    فست دیکشنری نرم‌افزار برتر اندروید به انتخاب کافه بازار فست دیکشنری برنده‌ی جایزه‌ی کاربرد‌پذیری فست دیکشنری منتخب بهترین نرم‌افزار و وب‌سایت در جشنواره‌ی وب و موبایل ایران

    فست دیکشنری
    دیکشنری مترجم AI دریافت نرم‌افزار اندروید دریافت نرم‌افزار iOS دریافت افزونه‌ی کروم خرید اشتراک تاریخچه‌ی لغت روز
    مترجم‌ها
    ترجمه انگلیسی به فارسی ترجمه آلمانی به فارسی ترجمه فرانسوی به فارسی ترجمه اسپانیایی به فارسی ترجمه ایتالیایی به فارسی ترجمه ترکی به فارسی ترجمه عربی به فارسی ترجمه روسی به فارسی
    ابزارها
    ابزار بهبود گرامر ابزار بازنویسی ابزار توسعه ابزار خلاصه کردن ابزار تغییر لحن
    وبلاگ
    وبلاگ فست‌دیکشنری گرامر واژه‌های دسته‌بندی شده نکات کاربردی خبرهای فست دیکشنری افتخارات و جوایز
    قوانین و ارتباط با ما
    پشتیبانی درباره‌ی ما راهنما پیشنهاد افزودن لغت حریم خصوصی قوانین و مقررات
    فست دیکشنری در شبکه‌های اجتماعی
    فست دیکشنری در اینستاگرام
    فست دیکشنری در توییتر
    فست دیکشنری در تلگرام
    فست دیکشنری در یوتیوب
    فست دیکشنری در تیکتاک
    تمامی حقوق برای وب سایت و نرم افزار فست دیکشنری محفوظ است.
    © 2007 - 2025 Fast Dictionary - Fastdic All rights reserved.