گذشتهی ساده:
breathedشکل سوم:
breathedسومشخص مفرد:
breathesوجه وصفی حال:
breathingنفس کشیدن، استنشاق کردن، دم زدن
لیست کامل لغات دستهبندی شدهی واژگان کاربردی سطح فوق متوسط
تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)
The baby breathes with difficulty.
بچه به سختی نفس میکشد.
to breathe in
دم فرو بردن
to breathe out
دم برآوردن
He wished to breathe in an atmosphere of freedom.
آرزو میکرد در محیطی آزاد زندگی کند.
His words breathed new confidence in us.
سخنش اطمینان تازهای در ما دمید.
to breathe threats about revenge
دربارهی انتقام زیر لبی حرف زدن
to breathe a horse
به اسب استراحت دادن
His enthusiasm breathed new life into our office.
حرارت و اشتیاق او جان تازهای به ادارهی ما داد.
Don't breathe a word of this to my mother!
دربارهی این موضوع اصلاً به مادرم حرفی نزن!
دود سیگار خود را به سوی کسی دادن یا پف کردن
breathe again (or more easily)
(از نظر فکر و خیال) راحت شدن، نفسی به راحتی کشیدن
پاپی و مواظب کسی شدن، مرتب مزاحم و مراقب بودن
مردن، نفس آخر را کشیدن
breathe something into something
چیزی را دارای چیزی کردن، جان تازه دادن
not breathe a word of (or about) something
(درباره چیزی) اصلاً حرف نزدن، افشا نکردن
از آنجا که فستدیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاهها و دانشجویان استفاده میشود، برای رفرنس به این صفحه میتوانید از روشهای ارجاع زیر استفاده کنید.
شیوهی رفرنسدهی:
معنی لغت «breathe» در فستدیکشنری. مشاهده در تاریخ ۱۳ اردیبهشت ۱۴۰۴، از https://fastdic.com/word/breathe