Scrape

skreɪp skreɪp
آخرین به‌روزرسانی:
|
  • گذشته‌ی ساده:

    scraped
  • شکل سوم:

    scraped
  • سوم‌شخص مفرد:

    scrapes
  • وجه وصفی حال:

    scraping
  • شکل جمع:

    scrapes

معنی و نمونه‌جمله‌ها

noun verb - transitive verb - intransitive adverb
پنجول زدن، با ناخن و جنگال خراشیدن، خاراندن، پاک کردن، زدودن، با کهنه یا چیزی ساییدن یا پاک کردن، تراشیدن، خراشیدن، خراش، اثر خراش، گیر، گرفتاری

تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)

فست دیکشنری در اینستاگرام
- Mehri fell and scraped her knee.
- مهری افتاد و زانویش خراشیده شد.
- to scrape the paint off chair and smooth its surface with sandpaper
- رنگ صندلی را تراشیدن و رویه‌ی آن را با کاغذ سنباده صاف کردن
- The keel scraped the river's rocky bottom.
- ته کشتی بر کف سنگلاخ رودخانه کشیده شد.
- to scrape the ice off a car's windows
- یخ را از پنجره‌های اتومبیل تراشیدن
- He broke the silence by scraping a chair on the floor.
- با کشیدن یک صندلی روی کف اتاق سکوت را شکست.
- to scrape out a word
- پاک کردن یک واژه
- Please scrape your shoes before entering.
- لطفاً پیش از ورود کفشهای خود را (با مالیدن به کفش پاک کن) تمیز کنید.
- to scrape scales off a fish
- فلس‌های ماهی را (خراشاندن و) پاک کردن
- We have to scrape up money for the rent.
- هرطوری شده باید پول اجاره را فراهم کنیم.
- They were scraping and saving to educate their children.
- آن‌ها کم‌کم پول جمع می‌کردند و برای تحصیل فرزندانشان کنار می‌گذاشتند.
- Chalk scraping a blackboard makes my hair stand on end.
- گچ که بر تخته‌سیاه کشیده می‌شود، موی بدنم را سیخ می‌کند.
- a large family which is scraping along on a small income
- خانواده‌ی پر اولاد که با درآمد کم به سختی گذران می‌کند
- rocks worn by the scrape of glaciers
- صخره‌هایی که در اثر خراش یخ‌رودها فرسایش یافته‌اند
- the scrape of their footsteps in the hallway
- صدای (کشیده شدن) قدم‌های آن‌ها در راهرو
- His brother was always helping him out of scrapes.
- برادرش همیشه او را از مخمصه نجات می‌داد.
نمونه‌جمله‌های بیشتر
پیشنهاد بهبود معانی

مترادف و متضاد scrape

  1. noun bad or embarrassing situation
    Synonyms: awkward situation, corner, difficulty, dilemma, discomfiture, distress, embarrassment, fix, hole, jam, mess, pickle, plight, predicament, tight spot, trouble
    Antonyms: resolution, solution
  2. verb scratch, remove outer layer
    Synonyms: abrade, bark, bray, chafe, clean, erase, file, grate, graze, grind, irritate, pare, peel, rasp, rub, scour, scuff, shave, skin, squeak, thin, triturate
    Antonyms: smoothe
  3. verb be very frugal
    Synonyms: cut it close, get along, get by, pinch, save, scrimp, shave, skimp, stint, struggle
    Antonyms: spend, squander, waste

ارجاع به لغت scrape

از آن‌جا که فست‌دیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاه‌ها و دانشجویان استفاده می‌شود، برای رفرنس به این صفحه می‌توانید از روش‌های ارجاع زیر استفاده کنید.

شیوه‌ی رفرنس‌دهی:

کپی

معنی لغت «scrape» در فست‌دیکشنری. مشاهده در تاریخ ۲۴ آبان ۱۴۰۳، از https://fastdic.com/word/scrape

لغات نزدیک scrape

پیشنهاد بهبود معانی