Bray

breɪ breɪ
آخرین به‌روزرسانی:
|
  • گذشته‌ی ساده:

    brayed
  • شکل سوم:

    brayed
  • سوم‌شخص مفرد:

    brays
  • وجه وصفی حال:

    braying
  • شکل جمع:

    brays

معنی و نمونه‌جمله‌ها

noun verb - transitive verb - intransitive
عرعرکردن، عرعر

تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)

خرید اشتراک فست دیکشنری
- The donkey brayed.
- الاغ عرعر کرد.
- The loud bray of donkeys woke me up.
- صدای بلند عرعر خرها بیدارم کرد.
- the bray and roar of traffic
- صدای بلند و گوش‌خراش وسایط نقلیه
- the brays of loudspeakers
- صدای عرعر بلندگوها
- The loudspeaker brayed all night.
- بلندگو تا صبح عروعر می‌کرد.
- When the trumpets started braying, the battle began.
- شیپورها که شروع به نفیر زدن کردند، نبرد آغاز شد.
نمونه‌جمله‌های بیشتر
پیشنهاد بهبود معانی

مترادف و متضاد bray

  1. verb whinny
    Synonyms: hee-haw, neigh, yell

ارجاع به لغت bray

از آن‌جا که فست‌دیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاه‌ها و دانشجویان استفاده می‌شود، برای رفرنس به این صفحه می‌توانید از روش‌های ارجاع زیر استفاده کنید.

شیوه‌ی رفرنس‌دهی:

کپی

معنی لغت «bray» در فست‌دیکشنری. مشاهده در تاریخ ۲۴ آبان ۱۴۰۳، از https://fastdic.com/word/bray

لغات نزدیک bray

پیشنهاد بهبود معانی