با خرید اشتراک یک‌ساله‌ی هوش مصنوعی، ۳ ماه اشتراک رایگان بگیر! از ۲۵ آبان تا ۲ آذر فرصت داری!
دریافت هدیه

    Hee-haw

    ˈhiːhɔː ˈhiːhɔː
    آخرین به‌روزرسانی:

    توضیحات

    شکل نوشتاری دیگر این لغت در حالت اسم (Noun): heehaw

    معنی‌ها و نمونه‌جمله‌ها

    noun countable
    عرعر (الاغ)

    تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)

    فست دیکشنری در ایکس
    - The loud hee-haw of the donkey could be heard from miles away.
    - صدای بلند عرعر خر از مایل‌ها دورتر شنیده می‌شد.
    - The children burst into laughter when they heard the donkey's heehaw.
    - بچه‌ها وقتی صدای عرعر الاغ را شنیدند، قهقهه زدند.
    noun countable
    قاه‌قاه، خنده‌ی بلند (و اغلب بی‌ادبانه)
    - an infectious hee-haw
    - قاه‌قاه مسری
    - The sound of his heehaw echoed through the barn.
    - صدای قاه‌قاه او در انبار پیچید.
    verb - intransitive
    عرعر کردن (الاغ)
    - The donkey hee-hawed loudly as it trotted through the field.
    - الاغ در حالی که در مزرعه یورتمه می‌رفت، با صدای بلند عرعر می‌کرد.
    - The donkey hee-hawed every morning as a way of greeting the sunrise.
    - خر هر روز صبح برای خوشامدگویی به طلوع خورشید عرعر می‌کرد.
    verb - intransitive
    قاه‌قاه خندیدن، هرهر خندیدن
    - The joke was so funny that everyone in the room started to hee-haw uncontrollably.
    - این جوک به‌قدری خنده‌دار بود که همه‌ی افراد حاضر در اتاق بی‌اختیار شروع به قاه‌قاه خندیدن کردند.
    - The clown made the children hee-haw.
    - دلقک بچه‌ها را به هرهر خندیدن واداشت.
    پیشنهاد بهبود معانی

    مترادف و متضاد hee-haw

    1. verb Braying characteristic of donkeys
      Synonyms: bray
    2. noun A loud laugh that sounds like a horse neighing
      Synonyms: horselaugh, ha-ha, haw-haw

    ارجاع به لغت hee-haw

    از آن‌جا که فست‌دیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاه‌ها و دانشجویان استفاده می‌شود، برای رفرنس به این صفحه می‌توانید از روش‌های ارجاع زیر استفاده کنید.

    شیوه‌ی رفرنس‌دهی:

    کپی

    معنی لغت «hee-haw» در فست‌دیکشنری. مشاهده در تاریخ ۱ آذر ۱۴۰۳، از https://fastdic.com/word/hee-haw

    لغات نزدیک hee-haw

    پیشنهاد بهبود معانی

    لغات تصادفی

    اگر معنی این لغات رو بلد نیستی کافیه روشون کلیک کنی!

    حاشاپذیر حرف ربط همپایه حرق حرکت کردن با زحمت حرکت کردن باخشونت حساب شدنی حشیشه البرق حفظ کردن از حرارت حق الامتیاز نفت حق به جانب کردن حقیرشماری حلقاویز کردن حلقه پیستون حمام کردن حمله متقابل حوزه فرعی حکم اتهام حکم تملک موقت حکم کردن از پیش حکمت ارسطو حیران کردن حیفا حیوان ابرش حیوانی کردن حلقه زینتی حس باصره حرکت کردن با تکان های تند و ناگهانی