امکانات گرامرلی و هوش مصنوعی (AI) برای متون فارسی و انگلیسی

Want

wɒːnt / / wɑːnt wɒnt
آخرین به‌روزرسانی:
|
  • گذشته‌ی ساده:

    wanted
  • شکل سوم:

    wanted
  • سوم‌شخص مفرد:

    wants
  • وجه وصفی حال:

    wanting
  • شکل جمع:

    wants

معنی‌ها و نمونه‌جمله‌ها

verb - transitive verb - intransitive A1
خواستن، لازم داشتن، نیازمند بودن، نداشتن، کم داشتن، فاقد بودن، محتاج بودن، کسر داشتن

تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)

هوش مصنوعی فست دیکشنری
- I want to go.
- می‌خواهم بروم.
- The baby wants milk.
- کودک شیر می‌خواهد.
- What do you want from me?
- از من چه می‌خواهی؟
- I want to go back to Iran again.
- دلم می‌خواهد دوباره به ایران برگردم.
- The teacher wants you.
- معلم تو را می‌خواهد (می‌خواهد تو را ببیند).
- This car wants the attention of a good mechanic.
- این اتومبیل به توجه یک مکانیک خوب نیاز دارد.
- It wants ten minutes to midnight
- ده دقیقه مانده به نیمه شب
- The patient wants the strength to walk.
- بیمار توانایی راه رفتن ندارد.
- They want courtesy.
- آنان فاقد نزاکت هستند.
- There are thousands of people wanting food and shelter.
- هزاران نفر از مردم، فاقد خوراک و منزل هستند.
- He is wanted for murder.
- به‌خاطر قتل دنبال او هستند.
- He would never allow his brother's orphans to want.
- او هرگز نمی‌گذاشت که فرزندان یتیم برادرش، سختی بکشند.
- want of wisdom
- نداشتن عقل و درایت
نمونه‌جمله‌های بیشتر
noun countable
فقدان، نداشتن، عدم، نقصان، نیاز، نداری
- Want of money forced the school to close.
- نداشتن پول، مدرسه را وادار به تعطیلی کرد.
- It was impossible for the husband to satisfy all of Maheen's wants.
- برآوردن همه‌ی خواسته‌های مهین برای شوهرش غیر‌ممکن بود.
- His income is enough to satisfy his wants.
- درآمد او برای اقناع نیازهایش کافی است.
- a family living in want
- خانواده‌ای که در تنگدستی زندگی می‌کند
- His dismissal was due to his want of three points.
- اخراج او به‌ دلیل این بود که سه امتیاز کم داشت.
پیشنهاد بهبود معانی

مترادف و متضاد want

  1. noun desire
    Synonyms:
    appetite craving demand fancy hankering hunger longing necessity need requirement thirst wish yearning yen
    Antonyms:
    disinterest dislike hate
  1. noun lack, need
    Synonyms:
    absence dearth default defect deficiency destitution exigency exiguousness famine impecuniousness impoverishment inadequacy indigence insufficiency meagerness neediness paucity pauperism penury poorness poverty privation scantiness scarcity shortage skimpiness
    Antonyms:
    abundance plenty
  1. verb desire
    Synonyms:
    ache aspire be greedy choose could do with covet crave desiderate fancy feel a need hanker have ambition have an urge for have a passion for have a yen for have eyes for hunger incline toward itch for long lust need pine prefer require spoil for thirst wish yearn
    Antonyms:
    despise dislike hate
  1. verb lack, need
    Synonyms:
    be deficient be deprived of be found wanting be insufficient be poor be short of be without call for demand fall short in have need of miss require stand in need of starve
    Antonyms:
    have

Phrasal verbs

  • want in

    خواستار یا مایل به وارد شدن (به جا یا شغل و غیره) بودن

  • want out (or off)

    خواستار یا مایل به خارج شدن (از جا یاشغل و غیره) بودن

Collocations

لغات هم‌خانواده want

  • noun
    want
  • verb - transitive
    want

ارجاع به لغت want

از آن‌جا که فست‌دیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاه‌ها و دانشجویان استفاده می‌شود، برای رفرنس به این صفحه می‌توانید از روش‌های ارجاع زیر استفاده کنید.

شیوه‌ی رفرنس‌دهی:

کپی

معنی لغت «want» در فست‌دیکشنری. مشاهده در تاریخ ۱ دی ۱۴۰۳، از https://fastdic.com/word/want

لغات نزدیک want

پیشنهاد بهبود معانی