با پر کردن فرم نظرسنجی، برنده‌ی ۶ ماه اشتراک هوش مصنوعی به قید قرعه شوید 🎉

Want

wɒːnt / / wɑːnt wɒnt
آخرین به‌روزرسانی:
|
  • گذشته‌ی ساده:

    wanted
  • شکل سوم:

    wanted
  • سوم شخص مفرد:

    wants
  • وجه وصفی حال:

    wanting
  • شکل جمع:

    wants

معنی‌ها و نمونه‌جمله‌ها

verb - transitive verb - intransitive A1
خواستن، لازم داشتن، نیازمند بودن، نداشتن، کم داشتن، فاقد بودن، محتاج بودن، کسر داشتن
- I want to go.
- می‌خواهم بروم.
- The baby wants milk.
- کودک شیر می‌خواهد.
- What do you want from me?
- از من چه می‌خواهی؟
- I want to go back to Iran again.
- دلم می‌خواهد دوباره به ایران برگردم.
- The teacher wants you.
- معلم تو را می‌خواهد (می‌خواهد تو را ببیند).
- This car wants the attention of a good mechanic.
- این اتومبیل به توجه یک مکانیک خوب نیاز دارد.
- It wants ten minutes to midnight
- ده دقیقه مانده به نیمه شب
- The patient wants the strength to walk.
- بیمار توانایی راه رفتن ندارد.
- They want courtesy.
- آنان فاقد نزاکت هستند.
- There are thousands of people wanting food and shelter.
- هزاران نفر از مردم، فاقد خوراک و منزل هستند.
- He is wanted for murder.
- به‌خاطر قتل دنبال او هستند.
- He would never allow his brother's orphans to want.
- او هرگز نمی‌گذاشت که فرزندان یتیم برادرش، سختی بکشند.
- want of wisdom
- نداشتن عقل و درایت
نمونه‌جمله‌های بیشتر
noun countable
فقدان، نداشتن، عدم، نقصان، نیاز، نداری
- Want of money forced the school to close.
- نداشتن پول، مدرسه را وادار به تعطیلی کرد.
- It was impossible for the husband to satisfy all of Maheen's wants.
- برآوردن همه‌ی خواسته‌های مهین برای شوهرش غیر‌ممکن بود.
- His income is enough to satisfy his wants.
- درآمد او برای اقناع نیازهایش کافی است.
- a family living in want
- خانواده‌ای که در تنگدستی زندگی می‌کند
- His dismissal was due to his want of three points.
- اخراج او به‌ دلیل این بود که سه امتیاز کم داشت.
پیشنهاد بهبود معانی

مترادف و متضاد want

  1. noun desire
    Synonyms: appetite, craving, demand, fancy, hankering, hunger, longing, necessity, need, requirement, thirst, wish, yearning, yen
    Antonyms: disinterest, dislike, hate
  2. noun lack, need
    Synonyms: absence, dearth, default, defect, deficiency, destitution, exigency, exiguousness, famine, impecuniousness, impoverishment, inadequacy, indigence, insufficiency, meagerness, neediness, paucity, pauperism, penury, poorness, poverty, privation, scantiness, scarcity, shortage, skimpiness
    Antonyms: abundance, plenty
  3. verb desire
    Synonyms: ache, aspire, be greedy, choose, could do with, covet, crave, desiderate, fancy, feel a need, hanker, have ambition, have an urge for, have a passion for, have a yen for, have eyes for, hunger, incline toward, itch for, long, lust, need, pine, prefer, require, spoil for, thirst, wish, yearn
    Antonyms: despise, dislike, hate
  4. verb lack, need
    Synonyms: be deficient, be deprived of, be found wanting, be insufficient, be poor, be short of, be without, call for, demand, fall short in, have need of, miss, require, stand in need of, starve
    Antonyms: have

Phrasal verbs

  • want in

    خواستار یا مایل به وارد شدن (به جا یا شغل و غیره) بودن

  • want out (or off)

    خواستار یا مایل به خارج شدن (از جا یاشغل و غیره) بودن

Collocations

لغات هم‌خانواده want

  • noun
    want
  • adjective
    wanted
  • verb - transitive
    want

ارجاع به لغت want

از آن‌جا که فست‌دیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاه‌ها و دانشجویان استفاده می‌شود، برای رفرنس به این صفحه می‌توانید از روش‌های ارجاع زیر استفاده کنید.

شیوه‌ی رفرنس‌دهی:

کپی

معنی لغت «want» در فست‌دیکشنری. مشاهده در تاریخ ۱۳ مهر ۱۴۰۳، از https://fastdic.com/word/want

لغات نزدیک want

پیشنهاد بهبود معانی