امکانات گرامرلی و هوش مصنوعی (AI) برای متون فارسی و انگلیسی

Many

ˈmeni ˈmeni
آخرین به‌روزرسانی:
|
  • صفت تفضیلی:

    more
  • صفت عالی:

    most

معنی‌ها و نمونه‌جمله‌ها

adjective A1
بسیار، زیاد، خیلی

تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)

همگام سازی در فست دیکشنری
- the many advantages of education
- فواید بسیار آموزش و پرورش
- many students
- تعداد زیادی دانشجو
- There were too many people in that room.
- در آن اتاق کوچک خیلی آدم بود.
- a country with many natural resources
- کشوری با منابع طبیعی بسیار
adjective
متعدد، چندین، فراوان
- To him, the opinions of the learned few were more important than those of the many.
- در نظر او عقاید معدودی دانشمند از عقاید همگان مهمتر بود.
- They were acting like so many children.
- رفتار آن‌ها مثل بچه‌ها بود.
- He works so many hours a week.
- او هرهفته چند ساعتی کار می‌کند.
- He bought so many books that he couldn't carry them.
- او آن‌قدر کتاب خرید که نمی‌توانست آن‌ها را حمل کند.
- It remained a mystery for many a year.
- سال‌ها به صورت یک معما باقی ماند.
- Take as many as you want.
- هر چندتا که دلت می‌خواهد بردار.
- to read ten books in as many days
- در طول ده روز ده کتاب خواندن
- The information has been helpful to a great many people.
- این اطلاعات برای تعداد کثیری از مردم مفید بوده است.
- I remember meeting him a good many years ago.
- به‌ یاد دارم که چندین سال پیش او را ملاقات کردم.
- He didn't feel anything but contempt for the many.
- او برای توده‌ها جز تحقیر چیزی احساس نمی‌کرد.
- Take as many apples as you can eat.
- هرقدر سیب که می‌توانی بخوری، بردار.
- Many are those who sell their souls for money.
- آنان که روح و وجدان خود را به‌دلیل پول می‌فروشند، فراوانند.
- He owns many houses.
- او چندین خانه دارد.
نمونه‌جمله‌های بیشتر
pronoun
بسیاری، شمار نسبتا زیاد، بیش از حد، به قدری که، بسا
- Many soldiers were killed.
- شمار زیادی سرباز کشته شد.
- Many a man knows this (= many men know this).
- خیلی‌ها این را می‌دانند.
- there's many a human-faced devil ...
- ای بسا ابلیس آدم‌رو که هست ....
noun
جمعیت، جمعی از مردم، عامه، عوام الناس
پیشنهاد بهبود معانی

مترادف و متضاد many

  1. adjective profuse, abundant
    Synonyms:
    abounding alive with bounteous bountiful copious countless crowded divers frequent innumerable legion lousy with manifold multifarious multifold multiplied multitudinous myriad no end of numberless numerous plentiful populous prevalent rife several sundry teeming umpteen uncounted varied various
    Antonyms:
    few scarce
  1. noun abundance; a lot
    Synonyms:
    gobs heaps horde jillion large numbers mass multitude oodles piles plenty scads scores thousands throng tons umpteen whole slew
    Antonyms:
    few

Collocations

  • as many as

    هر چند تا که، هر تعداد که

  • many a (or an or another)

    (پیش از اسم مفرد می‌آید و برابر است با: many) بسیاری، چه‌بسا، چندین

  • so many

    بسیار، این‌ همه

Idioms

  • be one too many for

    زیادی بودن، فزون از اندازه بودن، مقهور کردن

ارجاع به لغت many

از آن‌جا که فست‌دیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاه‌ها و دانشجویان استفاده می‌شود، برای رفرنس به این صفحه می‌توانید از روش‌های ارجاع زیر استفاده کنید.

شیوه‌ی رفرنس‌دهی:

کپی

معنی لغت «many» در فست‌دیکشنری. مشاهده در تاریخ ۶ دی ۱۴۰۳، از https://fastdic.com/word/many

لغات نزدیک many

پیشنهاد بهبود معانی