فقط تا پایان اردیبهشت فرصت دارید با قیمت ۱۴۰۳ اشتراک‌های فست‌دیکشنری را تهیه کنید.
آخرین به‌روزرسانی:

Intermit

ˌɪntərˈmɪt ˌɪntəˈmɪt

معنی و نمونه‌جمله

adverb

قطع کردن، گسیختن، موقتی تعطیل کردن، نوبت داشتن، نوبت شدن

تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)

فست دیکشنری در ایکس

A high fever that intermitted regularly.

تب شدیدی که مرتباً تکرار می‌شد.

پیشنهاد بهبود معانی

مترادف و متضاد intermit

  1. verb cease an action temporarily
    Synonyms:
    pause break interrupt discontinue suspend cease

ارجاع به لغت intermit

از آن‌جا که فست‌دیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاه‌ها و دانشجویان استفاده می‌شود، برای رفرنس به این صفحه می‌توانید از روش‌های ارجاع زیر استفاده کنید.

شیوه‌ی رفرنس‌دهی:

کپی

معنی لغت «intermit» در فست‌دیکشنری. مشاهده در تاریخ ۲۳ اردیبهشت ۱۴۰۴، از https://fastdic.com/word/intermit

لغات نزدیک intermit

پیشنهاد بهبود معانی