امکانات گرامرلی و هوش مصنوعی (AI) برای متون فارسی و انگلیسی

All

ɒːl ɔːl
آخرین به‌روزرسانی:

معنی‌ها و نمونه‌جمله‌ها

adjective determiner predeterminer pronoun A1
همه، همه‌ی، کل، تمام، تمامی، جملگی

تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)

جای تبلیغ شما در فست دیکشنری
- all the people
- همه‌ی مردم
- All the professors resigned.
- تمامی استادان استعفا دادند.
- He thanked one and all.
- او از جملگی تشکر کرد.
- I read all the books.
- تمام کتاب‌ها را خواندم.
- He likes pepper of all things.
- او میان همه‌ی چیزها فلفل را دوست دارد.
- Life is not all pleasure.
- زندگی همه‌اش لذت نیست.
- (if) we all give our lives...
- همه سربه‌سر تن به کشتن دهیم ...
نمونه‌جمله‌های بیشتر
adjective pronoun
همه‌ی آنچه، هر آنچه، تنها چیزی که
- That's all I wanted to say.
- همه‌ی آنچه می‌خواستم بگویم، همین بود.
- All she wanted was a peaceful evening alone.
- تنها چیزی که او می‌خواست یک عصر آرام و تنها بود.
adverb A2
به‌کلی، تماماً، کاملاً، یکسره، بالکل
- The war is all over now.
- اکنون جنگ به‌کلی تمام شده است.
- He drove all through the night.
- او یکسره شب رانندگی کرد.
- He is all worn out.
- او کاملاً خسته است.
prefix
کل، همه‌، سرتاسر، تمام (-all)
- The all-knowing professor had answers to every question.
- استاد همه‌چیزدان برای هر پرسشی پاسخ داشت.
- Let's grab a drink at the all-night bar before heading home.
- بیایید قبل از رفتن به خانه نوشیدنی‌ای در بار تمام‌شب بنوشیم.
adverb
هرکدام (بیشتر در مورد امتیاز)
- The score was 15 all.
- امتیاز هرکدام ۱۵ بود.
- The score was still three all.
- امتیاز هرکدام همچنان سه بود.
prefix
تمام–، کاملاً، تماماً، به‌طور کامل (-all)
- I prefer to wear all-cotton socks when I go running.
- ترجیح می‌دهم هنگام دویدن جوراب‌های تمام‌نخی بپوشم.
- all-polyester blanket
- پتوی تماماً پلی‌استر
adjective
(در برخی گویش‌ها) تمام‌شده، مصرف‌شده
- The bread is all.
- نان تمام شده است.
- The money is all but gone.
- پول ما تقریباً تمام شده.
adverb
خیلی، بسیار
- She loved him all.
- او را خیلی دوست داشت.
- He cried all after watching the sad movie.
- او بعد از تماشای فیلم غمگین بسیار گریه کرد.
noun
همه‌چیز
- She sacrificed her all.
- همه‌چیزش را فدا کرد.
- You are my all.
- شما همه‌چیز من هستید.
- He gave me all.
- همه‌چیز را به من داد.
- They gave their all.
- همه‌چیز خود را دادند (آنان حداکثر کوشش خود را کردند).
- his clothing and all
- لباس و همه‌چیزش
پیشنهاد بهبود معانی

مترادف و متضاد all

  1. adjective whole quantity
    Synonyms:
    complete entire full greatest gross outright perfect total utter
    Antonyms:
    none zero
  1. adjective each; every one of a class
    Synonyms:
    any bar none barring no one complete each and every entire every every bit of every single sum total totality whole
  1. adjective exclusively
    Synonyms:
    alone nothing but only solely
    Antonyms:
    incompletely
  1. adverb completely, without exception
    Synonyms:
    all in all altogether entirely exactly fully just purely quite totally utterly wholly
    Antonyms:
    incompletely
  1. noun whole; totality
    Synonyms:
    accumulation across the board aggregate aggregation collection ensemble entirety everyone everything gross group integer jackpot lock stock and barrel mass quantity sum sum total total unit utmost wall to wall whole ball of wax whole enchilada whole nine yards whole schmear whole shooting match whole show works
    Antonyms:
    none zero zilch zip

Phrasal verbs

Collocations

  • all but

    تقریبا، به‌ نزدیکی، تقریبی

  • all in all

    همه چیز، جمعا، روی‌هم‌رفته

  • all over

    در هر قسمت، به‌طور سراسری، سرتاسر

  • all the same

    1- در هر حال، با این همه

    2- علی‌السویه، بی‌تفاوت

  • and all

    (عامیانه) وغیره

  • for all

    به رغم، با وجود

  • in all

    روی‌هم‌رفته، در کل، در جمع

  • one and all

    همه، همگان، همگی، جملگی، تکتک

  • all and sundry

    همه‌کس، همه، همه‌ی افراد، همگان، مرد و زن و پیر و جوان و بزرگ و کوچک

  • all along

    در تمام مدت، از ابتدا

  • by all means

    حتماً، البته، مسلماً، هرجور که شده، از هر طریق

  • in all conscience

    منصفانه، وجداناً، به هر دلیل (منطقی و معقول)

  • all manner of

    همه‌جور، همه قبیل، همه‌نوع

  • over all

    1- روی‌هم‌رفته، به‌طور کلی، کلا 2- سرتاسر، یک‌سر 3- همه‌جانبه، کلی

  • out of all reason

    غیرعاقلانه، غیرمنطقی، بی حساب و کتاب

  • in all weathers

    در همه گونه آب و هوا، در شرایط جوی بد یا خوب

  • to (or) from all appearances

    (نظر و قضاوت با توجه به چیزهایی که قابل مشاهده هستن) از هر لحاظ، از هر نظر، تا آنجایی که به نظر می‌رسد

Idioms

  • after all

    به‌هرحال، درهرحال، درهرصورت، بااین‌وجود، در نهایت

    هرچه باشد، بالاخره، در نهایت

  • all cats are gray in the dark

    در تاریکی همه‌ی گربه‌ها خاکستری می‌نمایند، بدون اطلاعات کافی تفاوتها قابل تشخیص نیستند.

  • all chiefs and no indians

    همه می‌خواهند رئیس باشند و هیچ‌کس مرئوس نیست، همه تیم‌سارند و هیچ‌کس سرباز نیست.

  • as (or like) all get out

    (عامیانه) تا نهایت درجه‌ی ممکن، قابل‌تصور، فوق‌العاده

  • for all

    علیرغم، باوجود

  • all get-out

    (عامیانه) بسیار بسیار، خیلی زیاد

  • all things considered

    با در نظر گرفتن همه چیز، پس از بررسی همه‌ی جوانب

    با درنظر گرفتن همه‌ی جوانب یا شرایط، ازهرنظر

  • to hold all the aces

    برتری داشتن، برگ‌های برنده را در دست داشتن

  • all and sundry

    همه‌کس، همه، همه‌ی افراد، همگان، مرد و زن و پیر و جوان و بزرگ و کوچک

  • be all ears

    سراپا گوش بودن، مشتاق شنیدن بودن، گوش جان سپردن

  • put (or have) all one's eggs in one basket

    تنها روی یک چیز متمرکز شدن، تمام انرژی و وقت خود را صرف چیزی کردن، همه‌ی دارایی خود را در یک کار (یا معامله) به کار گرفتن (و به مخاطره انداختن)

  • fall all over oneself

    (عامیانه) دستپاچه شدن، (از شدت اشتیاق و هیجان) با دستپاچگی عمل کردن

  • all for

    کاملاً موافق، کاملاً طرفدار

  • all eyes

    بسیار متوجه، چهارچشمی

  • with all faults

    بدون تضمین بی‌عیب و نقص بودن، همین‌طور که هست، چکی

  • on all fours

    1- چهار دست‌وپا 2- (جانور) با چهارپا 3- (با: with) کاملاً برابر (با)، مساوی (با)

  • (a) jack of all trades

    همه‌کاره (و هیچ‌کاره)، همه فن حریف، همه مرده حلاج

  • all kinds of

    همه‌جور، بسیار، همه‌گونه

  • all along the line

    1- همه‌جا، هرجا 2- در هر مرحله (از رویدادها)

  • go for all the marbles

    (عامیانه) قمار بزرگ کردن، به امید سود زیاد ریسک کردن

  • in all modesty

    بدون این که بخواهم از خود تعریف کرده باشم، با کمال فروتنی

  • not at all

    1- ابداً، اصلاً، به‌هیچ‌وجه 2- (تعارف) خواهش می کنم، مانعی ندارد

  • against (all) odds

    باوجود مشکلات یا سختی‌ها، برخلاف انتظار

  • all at once

    1 - ناگهان 2- یک‌باره، در یک زمان

  • once and for all

    به‌ طور قطع، قاطعانه، بی‌چون‌و‌چرا، برای همیشه

  • all one

    علی‌السویه، بی‌تفاوت، فرقی ندارد، بدون اهمیت

  • one for all and all for one

    (همه برای یک نفر و یکنفر برای همه) سر که نه در راه عزیزان بود بار گرانیست کشیدن به دوش

  • of all others

    بالاتر از همه، مافوق دیگران، بیشتر از همه

  • (all) the rage

    مد، گرایش جنون‌آمیز، ولع، باب روز

  • with (all due) respect

    اگر گستاخی نباشد، محترما، با کمال احترام، با تمام احترامی که برای شما قائلم

  • still and all

    (عامیانه) با وجوداین ، هر چه که باشد

  • all that

    (عامیانه) 1- (در ساختارهای منفی) آن‌قدرها هم نه، نه آن مقدار

    2- و چیزهای مشابه، و غیره

  • all thumbs

    دست‌وپاچلفتی، بی‌دست‌وپا

  • walk (all) over

    (عامیانه) 1- سخت یا به‌آسانی شکست دادن 2- با سلطه‌جویی و بی‌انصافی رفتار کردن با

  • warts and all

    با ذکر همه‌ی نقایص، بدون دستکاری یا رتوش

  • all the way

    1- سرتاسر، از اول تا آخر، تا آخرین حد یا محل 2- کاملاً، صد‌در‌صد

  • all wet

    (امریکا ـ عامیانه) در اشتباه، گمراه

  • for all one's worth

    (عامیانه) با تمام قوا، با همه‌ی انرژی یا نیرو

  • for all the world

    از هرجهت، از هر نظر، به‌هردلیل، اصلاً، ابداً، به‌هیچ‌وجه

  • above all

    از همه مهمتر، مافوق همه

ارجاع به لغت all

از آن‌جا که فست‌دیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاه‌ها و دانشجویان استفاده می‌شود، برای رفرنس به این صفحه می‌توانید از روش‌های ارجاع زیر استفاده کنید.

شیوه‌ی رفرنس‌دهی:

کپی

معنی لغت «all» در فست‌دیکشنری. مشاهده در تاریخ ۴ دی ۱۴۰۳، از https://fastdic.com/word/all

لغات نزدیک all

پیشنهاد بهبود معانی