با خرید اشتراک حرفه‌ای، می‌توانید پوشه‌ها و لغات ذخیره شده در بخش لغات من را در دیگر دستگاه‌های خود همگام‌سازی کنید

All

ɒːl ɔːl
آخرین به‌روزرسانی:

معنی‌ها و نمونه‌جمله‌ها

adjective determiner predeterminer pronoun A1
همه، همه‌ی، کل، تمام، تمامی، جملگی

تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)

فست دیکشنری در اینستاگرام
- all the people
- همه‌ی مردم
- All the professors resigned.
- تمامی استادان استعفا دادند.
- He thanked one and all.
- او از جملگی تشکر کرد.
- I read all the books.
- تمام کتاب‌ها را خواندم.
- He likes pepper of all things.
- او میان همه‌ی چیزها فلفل را دوست دارد.
- Life is not all pleasure.
- زندگی همه‌اش لذت نیست.
- (if) we all give our lives...
- همه سربه‌سر تن به کشتن دهیم ...
نمونه‌جمله‌های بیشتر
adjective pronoun
همه‌ی آنچه، هر آنچه، تنها چیزی که
- That's all I wanted to say.
- همه‌ی آنچه می‌خواستم بگویم، همین بود.
- All she wanted was a peaceful evening alone.
- تنها چیزی که او می‌خواست یک عصر آرام و تنها بود.
adverb A2
به‌کلی، تماماً، کاملاً، یکسره، بالکل
- The war is all over now.
- اکنون جنگ به‌کلی تمام شده است.
- He drove all through the night.
- او یکسره شب رانندگی کرد.
- He is all worn out.
- او کاملاً خسته است.
prefix
کل، همه‌، سرتاسر، تمام (-all)
- The all-knowing professor had answers to every question.
- استاد همه‌چیزدان برای هر پرسشی پاسخ داشت.
- Let's grab a drink at the all-night bar before heading home.
- بیایید قبل از رفتن به خانه نوشیدنی‌ای در بار تمام‌شب بنوشیم.
adverb
هرکدام (بیشتر در مورد امتیاز)
- The score was 15 all.
- امتیاز هرکدام ۱۵ بود.
- The score was still three all.
- امتیاز هرکدام همچنان سه بود.
prefix
تمام–، کاملاً، تماماً، به‌طور کامل (-all)
- I prefer to wear all-cotton socks when I go running.
- ترجیح می‌دهم هنگام دویدن جوراب‌های تمام‌نخی بپوشم.
- all-polyester blanket
- پتوی تماماً پلی‌استر
adjective
(در برخی گویش‌ها) تمام‌شده، مصرف‌شده
- The bread is all.
- نان تمام شده است.
- The money is all but gone.
- پول ما تقریباً تمام شده.
adverb
خیلی، بسیار
- She loved him all.
- او را خیلی دوست داشت.
- He cried all after watching the sad movie.
- او بعد از تماشای فیلم غمگین بسیار گریه کرد.
noun
همه‌چیز
- She sacrificed her all.
- همه‌چیزش را فدا کرد.
- You are my all.
- شما همه‌چیز من هستید.
- He gave me all.
- همه‌چیز را به من داد.
- They gave their all.
- همه‌چیز خود را دادند (آنان حداکثر کوشش خود را کردند).
- his clothing and all
- لباس و همه‌چیزش
پیشنهاد بهبود معانی

مترادف و متضاد all

  1. adjective whole quantity
    Synonyms: complete, entire, full, greatest, gross, outright, perfect, total, utter
    Antonyms: none, zero
  2. adjective each; every one of a class
    Synonyms: any, bar none, barring no one, complete, each and every, entire, every, every bit of, every single, sum, total, totality, whole
  3. adjective exclusively
    Synonyms: alone, nothing but, only, solely
    Antonyms: incompletely
  4. adverb completely, without exception
    Synonyms: all in all, altogether, entirely, exactly, fully, just, purely, quite, totally, utterly, wholly
    Antonyms: incompletely
  5. noun whole; totality
    Synonyms: accumulation, across the board, aggregate, aggregation, collection, ensemble, entirety, everyone, everything, gross, group, integer, jackpot, lock stock and barrel, mass, quantity, sum, sum total, total, unit, utmost, wall to wall, whole ball of wax, whole enchilada, whole nine yards, whole schmear, whole shooting match, whole show, works
    Antonyms: none, zero, zilch, zip

Phrasal verbs

Collocations

  • all but

    تقریبا، به‌ نزدیکی، تقریبی

  • all in all

    همه چیز، جمعا، روی‌هم‌رفته

  • all men are created equal

    همه‌ی انسان‌ها برابر خلق شده‌اند.

  • all over

    در هر قسمت، به‌طور سراسری، سرتاسر

  • all the same

    1- در هر حال، با این همه

    2- علی‌السویه، بی‌تفاوت

  • and all

    (عامیانه) وغیره

  • for all

    به رغم، با وجود

  • in all

    روی‌هم‌رفته، در کل، در جمع

  • of all people (or things)

    در میان همه‌ی افراد (یا چیزها)

  • one and all

    همه، همگان، همگی، جملگی، تکتک

  • that's all

    همین، همین و بس

  • all and sundry

    همه‌کس، همه، همه‌ی افراد، همگان، مرد و زن و پیر و جوان و بزرگ و کوچک

  • all along

    در تمام مدت، از ابتدا

  • in all likelihood

    به احتمال زیاد

  • by all means

    حتماً، البته، مسلماً، هرجور که شده، از هر طریق

  • out of all cess

    (قدیمی) بی‌اندازه، به افراط

  • in all conscience

    منصفانه، وجداناً، به هر دلیل (منطقی و معقول)

  • at all cost (or costs)

    به هر قیمتی که شده

  • all manner of

    همه‌جور، همه قبیل، همه‌نوع

  • to all outward appearances

    تا آنجایی که از ظواهر پیداست، ظواهر چنین نشان می‌دهد

  • over all

    1- روی‌هم‌رفته، به‌طور کلی، کلا 2- سرتاسر، یک‌سر 3- همه‌جانبه، کلی

  • if (at all) possible

    اگر (اصلاً) امکان داشته باشد

  • in all probability

    به احتمال زیاد، خیلی امکان دارد (که)

  • out of all reason

    غیرعاقلانه، غیرمنطقی، بی حساب و کتاب

  • on every side (or on all sides)

    از هر سو، از هر طرف، از جهت‌های مختلف

  • in all weathers

    در همه گونه آب و هوا، در شرایط جوی بد یا خوب

  • all year round

    در تمام سال، سرتاسر سال

  • to (or) from all appearances

    (نظر و قضاوت با توجه به چیزهایی که قابل مشاهده هستن) از هر لحاظ، از هر نظر، تا آنجایی که به نظر می‌رسد

Idioms

ارجاع به لغت all

از آن‌جا که فست‌دیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاه‌ها و دانشجویان استفاده می‌شود، برای رفرنس به این صفحه می‌توانید از روش‌های ارجاع زیر استفاده کنید.

شیوه‌ی رفرنس‌دهی:

کپی

معنی لغت «all» در فست‌دیکشنری. مشاهده در تاریخ ۴ آذر ۱۴۰۳، از https://fastdic.com/word/all

لغات نزدیک all

پیشنهاد بهبود معانی