همه، همهی، کل، تمام، تمامی، جملگی
all the people
همهی مردم
All the professors resigned.
تمامی استادان استعفا دادند.
He thanked one and all.
او از جملگی تشکر کرد.
I read all the books.
تمام کتابها را خواندم.
He likes pepper of all things.
او میان همهی چیزها فلفل را دوست دارد.
Life is not all pleasure.
زندگی همهاش لذت نیست.
(if) we all give our lives...
همه سربهسر تن به کشتن دهیم ...
همهی آنچه، هر آنچه، تنها چیزی که
تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)
That's all I wanted to say.
همهی آنچه میخواستم بگویم، همین بود.
All she wanted was a peaceful evening alone.
تنها چیزی که او میخواست یک عصر آرام و تنها بود.
بهکلی، تماماً، کاملاً، یکسره، بالکل
The war is all over now.
اکنون جنگ بهکلی تمام شده است.
He drove all through the night.
او یکسره شب رانندگی کرد.
He is all worn out.
او کاملاً خسته است.
کل، همه، سرتاسر، تمام (-all)
The all-knowing professor had answers to every question.
استاد همهچیزدان برای هر پرسشی پاسخ داشت.
Let's grab a drink at the all-night bar before heading home.
بیایید قبل از رفتن به خانه نوشیدنیای در بار تمامشب بنوشیم.
هرکدام (بیشتر در مورد امتیاز)
The score was 15 all.
امتیاز هرکدام ۱۵ بود.
The score was still three all.
امتیاز هرکدام همچنان سه بود.
تمام–، کاملاً، تماماً، بهطور کامل (-all)
I prefer to wear all-cotton socks when I go running.
ترجیح میدهم هنگام دویدن جورابهای تمامنخی بپوشم.
all-polyester blanket
پتوی تماماً پلیاستر
(در برخی گویشها) تمامشده، مصرفشده
The bread is all.
نان تمام شده است.
The money is all but gone.
پول ما تقریباً تمام شده.
خیلی، بسیار
She loved him all.
او را خیلی دوست داشت.
He cried all after watching the sad movie.
او بعد از تماشای فیلم غمگین بسیار گریه کرد.
همهچیز
She sacrificed her all.
همهچیزش را فدا کرد.
You are my all.
شما همهچیز من هستید.
He gave me all.
همهچیز را به من داد.
They gave their all.
همهچیز خود را دادند (آنان حداکثر کوشش خود را کردند).
his clothing and all
لباس و همهچیزش
(عامیانه) سخت سرزنش کردن، سرکوفت زدن
(عامیانه) سرزنش کردن، گوشمالی دادن
سنگ تمام گذاشتن
تقریبا، به نزدیکی، تقریبی
همه چیز، جمعا، رویهمرفته
همهی انسانها برابر خلق شدهاند.
در هر قسمت، بهطور سراسری، سرتاسر
(عامیانه) وغیره
به رغم، با وجود
رویهمرفته، در کل، در جمع
در میان همهی افراد (یا چیزها)
همه، همگان، همگی، جملگی، تکتک
همین، همین و بس
همهکس، همه، همهی افراد، همگان، مرد و زن و پیر و جوان و بزرگ و کوچک
در تمام مدت، از ابتدا
به احتمال زیاد
حتماً، البته، مسلماً، هرجور که شده، از هر طریق
(قدیمی) بیاندازه، به افراط
منصفانه، وجداناً، به هر دلیل (منطقی و معقول)
به هر قیمتی که شده
همهجور، همه قبیل، همهنوع
تا آنجایی که از ظواهر پیداست، ظواهر چنین نشان میدهد
1- رویهمرفته، بهطور کلی، کلا 2- سرتاسر، یکسر 3- همهجانبه، کلی
اگر (اصلاً) امکان داشته باشد
به احتمال زیاد، خیلی امکان دارد (که)
غیرعاقلانه، غیرمنطقی، بی حساب و کتاب
on every side (or on all sides)
از هر سو، از هر طرف، از جهتهای مختلف
در همه گونه آب و هوا، در شرایط جوی بد یا خوب
در تمام سال، سرتاسر سال
(نظر و قضاوت با توجه به چیزهایی که قابل مشاهده هستن) از هر لحاظ، از هر نظر، تا آنجایی که به نظر میرسد
در تاریکی همهی گربهها خاکستری مینمایند، بدون اطلاعات کافی تفاوتها قابل تشخیص نیستند.
همه میخواهند رئیس باشند و هیچکس مرئوس نیست، همه تیمسارند و هیچکس سرباز نیست.
(شعار سه تفنگدار) همه برای یکی و یکی برای همه
all good things come in threes
هرچیز سهتایی خوب است، تا سه نشه بازی نشه
all good things come to those who wait
صبر و ظفر هر دو دوستان قدیمند، در اثر صبر نوبت ظفر آید
یکدفعه غوغا بهپا شد، ناگهان محشر شد.
یا همه یا هیچ، صفر یا صد
دربارهی عشق و جنگ میتوان از هر ترفندی استفاده کرد.
کاری که عاقبت آن خوب است، خوب محسوب میشود.
نباید گول ظواهر را خورد
چه بهتر، بهتر است
(عامیانه) تا، به فاصلهی
all work and no play makes jack a dull boy
کسی که همهاش کار میکند و تفریح ندارد به جایی نمیرسد.
(عامیانه) تا نهایت درجهی ممکن، قابلتصور، فوقالعاده
علیرغم، باوجود
همه، همهکس
(عامیانه) بسیار بسیار، خیلی زیاد
با در نظر گرفتن همه چیز، پس از بررسی همهی جوانب
با درنظر گرفتن همهی جوانب یا شرایط، ازهرنظر
سوار شوید!
برتری داشتن، برگهای برنده را در دست داشتن
همهکس، همه، همهی افراد، همگان، مرد و زن و پیر و جوان و بزرگ و کوچک
به خیر گذشتن، نیکفرجام بودن
(انگلیس) و همهی آن مزخرفات
too many chiefs and not enough indians (or all chiefs and no indians)
(عامیانه) وضعی که طی آن همه میخواهند دستور بدهند و ریاست کنند و کسی نیست که کارها را انجام دهد
for all the difference it makes
(انگلیس) فرق کمی دارد، علیرغم توفیر کمی که دارد
سراپا گوش بودن، مشتاق شنیدن بودن، گوش جان سپردن
put (or have) all one's eggs in one basket
تنها روی یک چیز متمرکز شدن، تمام انرژی و وقت خود را صرف چیزی کردن، همهی دارایی خود را در یک کار (یا معامله) به کار گرفتن (و به مخاطره انداختن)
(عامیانه) دستپاچه شدن، (از شدت اشتیاق و هیجان) با دستپاچگی عمل کردن
درهرصورت، علیرغم آنچه که روی بدهد، درهرحال
کاملاً موافق، کاملاً طرفدار
بسیار متوجه، چهارچشمی
بدون تضمین بیعیب و نقص بودن، همینطور که هست، چکی
1- چهار دستوپا 2- (جانور) با چهارپا 3- (با: with) کاملاً برابر (با)، مساوی (با)
غوغا به پا شدن، جنجال راه افتادن
(عامیانه) سراسیمه، مضطرب، هیجانزده
عملاً، تقریباً، از هرنظر
همهکاره (و هیچکاره)، همه فن حریف، همه مرده حلاج
(با تداعی منفی) و غیره، مهملات، مزخرفات
همهجور، بسیار، همهگونه
ادعای بیخبری کردن
از همه کمتر، علیالخصوص، بهویژه، مخصوصاً، بهخصوص (برای تأکید بر کمترین میزان ممکن)
1- همهجا، هرجا 2- در هر مرحله (از رویدادها)
عشق بر همه چیز پیروز میشود.
البته، حتماً، هرطور که شده، به هرطریق
(عامیانه) قمار بزرگ کردن، به امید سود زیاد ریسک کردن
بدون این که بخواهم از خود تعریف کرده باشم، با کمال فروتنی
1- ابداً، اصلاً، بههیچوجه 2- (تعارف) خواهش می کنم، مانعی ندارد
باوجود مشکلات یا سختیها، برخلاف انتظار
بدون شک، حتماً، هرطور شده
1 - ناگهان 2- یکباره، در یک زمان
به طور قطع، قاطعانه، بیچونوچرا، برای همیشه
علیالسویه، بیتفاوت، فرقی ندارد، بدون اهمیت
رویهم، جمعاً، هم- هم
(همه برای یک نفر و یکنفر برای همه) سر که نه در راه عزیزان بود بار گرانیست کشیدن به دوش
بالاتر از همه، مافوق دیگران، بیشتر از همه
آماده، حاضر
مد، گرایش جنونآمیز، ولع، باب روز
بدون اشکال، راحت و آسوده
اگر گستاخی نباشد، محترما، با کمال احترام، با تمام احترامی که برای شما قائلم
(همهاش) خوب و لذتبخش نیست
(عامیانه) با وجوداین ، هر چه که باشد
سنگتمام گذاشتن، از هیچ تلاشی فروگذار نکردن، همهی توان خود را گذاشتن
غفلتاً، ناگهان، یکهو
هر چهقدر هم که پاداش آن باشد
همین است و بس
(عامیانه) خل
بسیار دوست داشتن یا تحسین کردن، نور چشم خود دانستن
دستوپاچلفتی، بیدستوپا
زمان آزردگیها را التیام میبخشد
بسیار، خیلی
it's all up with him (or her etc)
کارش ساخته است، وضعش خراب است
(عامیانه) 1- سخت یا بهآسانی شکست دادن 2- با سلطهجویی و بیانصافی رفتار کردن با
با ذکر همهی نقایص، بدون دستکاری یا رتوش
1- سرتاسر، از اول تا آخر، تا آخرین حد یا محل 2- کاملاً، صددرصد
(امریکا ـ عامیانه) در اشتباه، گمراه
(امریکا - عامیانه) اصیل، مرغوب، اعلا، بیتقلب
be all the world (to somebody)
(برای کسی) یک دنیا ارزش داشتن
(عامیانه) با تمام قوا، با همهی انرژی یا نیرو
از هرجهت، از هر نظر، بههردلیل، اصلاً، ابداً، بههیچوجه
(انگلیس - عامیانه) همهکس
وقت زیادی داشتن (برای انجام کاری)
از همه مهمتر، مافوق همه
از آنجا که فستدیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاهها و دانشجویان استفاده میشود، برای رفرنس به این صفحه میتوانید از روشهای ارجاع زیر استفاده کنید.
شیوهی رفرنسدهی:
معنی لغت «all» در فستدیکشنری. مشاهده در تاریخ ۱۹ اردیبهشت ۱۴۰۴، از https://fastdic.com/word/all