با خرید اشتراک حرفه‌ای، می‌توانید پوشه‌ها و لغات ذخیره شده در بخش لغات من را در دیگر دستگاه‌های خود همگام‌سازی کنید

Everything

ˈevriθɪŋ ˈevriθɪŋ
آخرین به‌روزرسانی:

معنی‌ها و نمونه‌جمله‌ها

  • pronoun A2
    همه‌چیز، هرچیز، هرچه، هر آنچه
    • - God knows everything.
    • - خدا همه‌چیز را می‌داند.
    • - This child eats everything.
    • - این بچه همه‌چیز می‌خورد.
  • pronoun
    مهم
    • - Money is everything to him.
    • - پول برایش مهم است.
    • - She mean everything to me.
    • - او همه چیز من است. (برای من مهم است)
  • adjective
    مخلوطی از چند چیز
    • - The pizza was delicious, with everything toppings.
    • - پیتزا مخلوط خوشمزه بود.
    • - She ordered a salad with everything toppings available.
    • - او یک سالاد مخلوط با مواد موجود سفارش داد.
پیشنهاد بهبود معانی

تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)

مترادف و متضاد everything

  1. noun entirety
    Synonyms: aggregate, all, all in all, all that, all things, business, complex, each thing, every little thing, fixins’, lock stock and barrel, lot, many things, sum, the works, total, universe, whole, whole ball of wax, whole caboodle, whole enchilada, whole lot, whole shebang
    Antonyms: nothing

Idioms

ارجاع به لغت everything

از آن‌جا که فست‌دیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاه‌ها و دانشجویان استفاده می‌شود، برای رفرنس به این صفحه می‌توانید از روش‌های ارجاع زیر استفاده کنید.

شیوه‌ی رفرنس‌دهی:

کپی

معنی لغت «everything» در فست‌دیکشنری. مشاهده در تاریخ ۱۴ اردیبهشت ۱۴۰۳، از https://fastdic.com/word/everything

لغات نزدیک everything

پیشنهاد بهبود معانی