بیربط، گسیخته، متلاشی، در رفته، نامربوط
تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)
a disjointed society
جامعهی از هم گسیخته
A disjointed cooked chicken.
مرغ پختهای که تکهتکه شده است.
disjointed words
واژههای نامربوط
disjointed conversation
مکالمهی بی سر و ته
از آنجا که فستدیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاهها و دانشجویان استفاده میشود، برای رفرنس به این صفحه میتوانید از روشهای ارجاع زیر استفاده کنید.
شیوهی رفرنسدهی:
معنی لغت «disjointed» در فستدیکشنری. مشاهده در تاریخ ۸ اردیبهشت ۱۴۰۴، از https://fastdic.com/word/disjointed