آیکن بنر

۵۰۴ واژه‌ی ضروری در لغات دسته‌بندی‌شده

۵۰۴ واژه‌ی ضروری در لغات دسته‌بندی‌شده

مشاهده
آخرین به‌روزرسانی:

Unorganized

əˈnɔːrɡəˌnaɪzd əˈnɔːɡəˌnaɪzd

معنی unorganized

adjective

نابه‌سامان، غیرمشتکل، فاقد سازمان، درهم‌و‌برهم

تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)

نرم افزار اندروید فست دیکشنری
پیشنهاد بهبود معانی

انگلیسی به انگلیسی | مترادف و متضاد unorganized

  1. adjective disorderly, disorganized
    Synonyms:
    messy untidy disordered disorganized sloppy jumbled confused chaotic messed up scattered mixed up unarranged unkempt scrambled unsystematic dislocated all over the place

ارجاع به لغت unorganized

از آن‌جا که فست‌دیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاه‌ها و دانشجویان استفاده می‌شود، برای رفرنس به این صفحه می‌توانید از روش‌های ارجاع زیر استفاده کنید.

شیوه‌ی رفرنس‌دهی:

کپی

معنی لغت «unorganized» در فست‌دیکشنری. مشاهده در تاریخ ۱۰ شهریور ۱۴۰۴، از https://fastdic.com/word/unorganized

لغات نزدیک unorganized

پیشنهاد بهبود معانی