Unorganized

əˈnɔːrɡəˌnaɪzd əˈnɔːɡəˌnaɪzd
آخرین به‌روزرسانی:

معنی

adjective
نابه‌سامان، غیرمشتکل، فاقد سازمان، درهم‌و‌برهم

تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)

خرید اشتراک فست دیکشنری
پیشنهاد بهبود معانی

مترادف و متضاد unorganized

  1. adjective disorderly, disorganized
    Synonyms: all over the place, chaotic, cluttered, confused, dislocated, disordered, jumbled, messed up, messy, mixed up, scattered, scrambled, sloppy, unarranged, unkempt, unsystematic, untidy

ارجاع به لغت unorganized

از آن‌جا که فست‌دیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاه‌ها و دانشجویان استفاده می‌شود، برای رفرنس به این صفحه می‌توانید از روش‌های ارجاع زیر استفاده کنید.

شیوه‌ی رفرنس‌دهی:

کپی

معنی لغت «unorganized» در فست‌دیکشنری. مشاهده در تاریخ ۲۵ آبان ۱۴۰۳، از https://fastdic.com/word/unorganized

لغات نزدیک unorganized

پیشنهاد بهبود معانی