با خرید اشتراک یک‌ساله‌ی هوش مصنوعی، ۳ ماه اشتراک رایگان بگیر! از ۲۵ آبان تا ۲ آذر فرصت داری!

Untidy

ʌnˈtaɪdi ʌnˈtaɪdi
آخرین به‌روزرسانی:
|
  • صفت تفضیلی:

    untidier
  • صفت عالی:

    untidiest

معنی و نمونه‌جمله‌ها

verb - transitive adjective B1
درهم‌و‌برهم، نامرتب

تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)

جای تبلیغ شما در فست دیکشنری
- an untidy room
- اتاق درهم‌ریخته
- an untidy person
- آدم شلخته
پیشنهاد بهبود معانی

مترادف و متضاد untidy

  1. adjective dirty, disorderly
    Synonyms: bedraggled, careless, chaotic, cluttered, disarranged, disarrayed, disheveled, dowdy, frowzy, in disorder, jumbled, littered, mess, messy, mixed up, muddled, rumpled, slapdash, slipshod, sloppy, slovenly, snarled, tacky, tangled, topsy-turvy, tousled, uncombed, unfastidious, unkempt, unneat, unorderly, unsettled, upset
    Antonyms: clean, neat, orderly, tidy

ارجاع به لغت untidy

از آن‌جا که فست‌دیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاه‌ها و دانشجویان استفاده می‌شود، برای رفرنس به این صفحه می‌توانید از روش‌های ارجاع زیر استفاده کنید.

شیوه‌ی رفرنس‌دهی:

کپی

معنی لغت «untidy» در فست‌دیکشنری. مشاهده در تاریخ ۱ آذر ۱۴۰۳، از https://fastdic.com/word/untidy

لغات نزدیک untidy

پیشنهاد بهبود معانی