Coherent

koʊˈhɪrnt kəʊˈhɪərənt
آخرین به‌روزرسانی:

معنی و نمونه‌جمله‌ها

  • adjective C2
    منسجم، چسبیده، فصیح، سامانمند، مرتبط، پیوسته، مربوط، دارای ارتباط یا نتیجه‌ی منطقی
    • - The professor's lecture was not coherent, as he jumped from one topic to another without any logical flow.
    • - سخنرانی استاد منسجم نبود چون بدون روندی منطقی از موضوعی به موضوع دیگر می‌پرید.
    • - The team's coherent strategy allowed them to work effectively and efficiently towards their goal.
    • - استراتژی سامانمند تیم به آن‌ها این امکان را داد که به صورت موثر و کارآمد در راستای هدفشان کار کنند.
    • - a coherent theory
    • - فرضیه‌ای با ارتباط منطقی
پیشنهاد بهبود معانی

تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)

مترادف و متضاد coherent

  1. adjective understandable
    Synonyms: articulate, comprehensible, consistent, identified, intelligible, logical, lucid, meaningful, orderly, organized, rational, reasoned, sound, systematic
    Antonyms: disorganized, incomprehensible, irrational, not understandable, unintelligible, unrational, unsystematic

لغات هم‌خانواده coherent

ارجاع به لغت coherent

از آن‌جا که فست‌دیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاه‌ها و دانشجویان استفاده می‌شود، برای رفرنس به این صفحه می‌توانید از روش‌های ارجاع زیر استفاده کنید.

شیوه‌ی رفرنس‌دهی:

کپی

معنی لغت «coherent» در فست‌دیکشنری. مشاهده در تاریخ ۲۷ خرداد ۱۴۰۳، از https://fastdic.com/word/coherent

لغات نزدیک coherent

پیشنهاد بهبود معانی