آیکن بنر

زبان‌ روسی به مترجم هوش مصنوعی اضافه شد

زبان‌ روسی به مترجم هوش مصنوعی اضافه شد

استفاده کن
آخرین به‌روزرسانی:

Disjoint

ˌdɪsˌdʒɔɪnt dɪsˈdʒɔɪnt

معنی disjoint | جمله با disjoint

verb - transitive verb - intransitive adjective

از هم گسستن، منفصل کردن، منفک کردن یا شدن، وابندیدن، ناهم‌بند کردن، از هم گشودن، تکه‌تکه کردن، (مفصل‌ها را) از هم جدا کردن، بند از بند گشودن، قطع عضو کردن، اندام بری کردن

Great Britain disjointed from her colonies.

بریتانیای کبیر از مستعمره‌های خود جدا شد.

to disjoint a fried chicken

مرغ سرخ‌کرده را تکه‌تکه کردن

verb - transitive verb - intransitive adjective

(مفصل یا استخوان) از جا دررفتن، جابه‌جا شدن یا کردن

تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)

فست دیکشنری در اینستاگرام
verb - transitive verb - intransitive adjective

درهم‌و‌برهم کردن، نامرتب کردن، واپیراستن، نابه‌سامان کردن، گسیختن

adjective verb - transitive verb - intransitive

(مهجور) رجوع شود به: disjointed

adjective verb - transitive verb - intransitive

(ریاضی) جداگان، منفصل

پیشنهاد بهبود معانی

انگلیسی به انگلیسی | مترادف و متضاد disjoint

  1. verb become separated, disconnected or disjoint
    Synonyms:
  1. verb to become or cause to become apart one from another
    Antonyms:
  1. noun
    Synonyms:
    separation parting disjunction disjointing dissociation disjointure disarticulation

ارجاع به لغت disjoint

از آن‌جا که فست‌دیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاه‌ها و دانشجویان استفاده می‌شود، برای رفرنس به این صفحه می‌توانید از روش‌های ارجاع زیر استفاده کنید.

شیوه‌ی رفرنس‌دهی:

کپی

معنی لغت «disjoint» در فست‌دیکشنری. مشاهده در تاریخ ۱ شهریور ۱۴۰۴، از https://fastdic.com/word/disjoint

لغات نزدیک disjoint

پیشنهاد بهبود معانی