Imperfect

ɪmˈpɜrːfekt ɪmˈpɜːfɪkt
آخرین به‌روزرسانی:
|
  • صفت تفضیلی:

    more imperfect
  • صفت عالی:

    most imperfect

معنی و نمونه‌جمله‌ها

noun adjective C1
ناقص، ناتمام، ناکامل، از بین رفتنی

تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)

فست دیکشنری در اینستاگرام
- He has an imperfect understanding of English.
- انگلیسی را کامل نمی‌فهمد.
- in the imperfect light of the moon
- در نور کم ماه
- We humans are all imperfect.
- ما انسان‌ها جملگی دارای کاستی هستیم.
پیشنهاد بهبود معانی

مترادف و متضاد imperfect

  1. adjective flawed
    Synonyms: amiss, below par, bottom-of-barrel, broken, damaged, defective, deficient, disfigured, dud, faulty, few bugs, garbage, immature, impaired, incomplete, inexact, injured, junk, lemon, limited, low, marred, minus, partial, patchy, rudimentary, schlocky, sick, sketchy, two-bit, undeveloped, unfinished, unsound, vicious, warped
    Antonyms: excellent, faultless, finished, perfect, pure, unblemished, unflawed

ارجاع به لغت imperfect

از آن‌جا که فست‌دیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاه‌ها و دانشجویان استفاده می‌شود، برای رفرنس به این صفحه می‌توانید از روش‌های ارجاع زیر استفاده کنید.

شیوه‌ی رفرنس‌دهی:

کپی

معنی لغت «imperfect» در فست‌دیکشنری. مشاهده در تاریخ ۲۵ آبان ۱۴۰۳، از https://fastdic.com/word/imperfect

لغات نزدیک imperfect

پیشنهاد بهبود معانی