آیکن بنر

سطح‌بندی CEFR در فست دیکشنری

سطح‌بندی CEFR در فست دیکشنری

مشاهده
Fast Dictionary - فست دیکشنری
حالت روز
حالت خودکار
حالت شب
خرید اشتراک
  • ورود یا ثبت‌نام
  • دیکشنری
  • مترجم
  • نرم‌افزار‌ها
    نرم‌افزار اندروید مشاهده
    نرم‌افزار اندروید
    نرم‌افزار آی‌او‌اس مشاهده
    نرم‌افزار آی او اس
    افزونه‌ی کروم مشاهده
    افزونه‌ی کروم
  • وبلاگ
  • پشتیبانی
  • خرید اشتراک
  • لغات من
    • معنی‌ها و نمونه‌جمله‌ها
    • انگلیسی به انگلیسی
    • مترادف و متضاد
    • Phrasal verbs
    • Collocations
    • Idioms
    • لغات هم‌خانواده
    • سوال‌های رایج
    • ارجاع
    آخرین به‌روزرسانی: ۳ اسفند ۱۴۰۳

    Sick

    sɪk sɪk

    صفت تفضیلی:

    sicker

    صفت عالی:

    sickest

    معنی sick | جمله با sick

    adjective A2

    ناخوش، بیمار، مریض، دمق، استعلاجی

    link-banner

    لیست کامل لغات دسته‌بندی شده‌ی کاربردی مقدماتی

    مشاهده

    She has been sick for the last two months.

    در دو ماه اخیر بیمار بوده است.

    My grandmother was taken sick suddenly last night.

    مادربزرگم دیشب ناگهان مریض شد.

    نمونه‌جمله‌های بیشتر

    He prayed for the recovery of the sick.

    او برای بهبودی مریض‌ها دعا کرد.

    She's been off sick for three days with a nasty flu.

    او سه روز است که به خاطر آنفولانزای بدی مرخصی استعلاجی گرفته است.

    a sick child

    کودک بیمار

    a sick economy

    اقتصاد بیمار

    a sick market

    بازار کساد

    a sick tree

    درخت بیمار

    sick benefits

    مزایای ناخوشی

    sick leave

    مرخصی استعلاجی

    We were pretty sick about losing the game.

    از باختن در مسابقه خیلی دمق شدیم.

    He suddenly took sick and died.

    ناگهان بیمار شد و مرد.

    adjective A2

    حالت تهوع، استفراغ

    تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)

    خرید اشتراک فست دیکشنری

    After eating the fish, I felt sick to my stomach.

    پس از خوردن ماهی احساس تهوع می‌کردم.

    to become seasick

    در کشتی حالت استفراغ پیدا کردن

    نمونه‌جمله‌های بیشتر

    to become carsick

    در اتومبیل حالت تهوع پیدا کردن

    airsick

    دچار تهوع در هواپیما

    adjective informal B2

    بیزار، متنفر، غم‌زده (احساسات ناخوشایند زیاد)

    Seeing those orphans made me sick at heart.

    دیدن آن یتیمان مرا قلباً غم‌زده کرد.

    It makes me sick to see so much food wasted.

    از دیدن این همه غذای هدررفته حالم بد می‌شود.

    نمونه‌جمله‌های بیشتر

    She was worried sick when her son didn't answer his phone.

    وقتی پسرش تلفنش را جواب نداد، او از نگرانی داشت دیوانه می‌شد.

    I'm sick and tired of his constant complaining.

    از غر زدن‌های مداوم او خسته و بیزارم.

    Their inefficiency makes one sick.

    بی‌عرضگی آن‌ها آدم را دل‌زده می‌کند.

    I am sick of such excuses.

    از این بهانه‌ها خسته شده‌ام.

    sick and tired

    بیزار و خسته

    sick with fear

    وحشت‌زده

    I am sick of flattery.

    از چاپلوسی بیزارم.

    heartsick

    قلباً متأسف یا دل‌زده

    adjective

    دلتنگ

    homesick

    در فراق وطن

    sick for one's parents

    دلتنگ برای والدین خود

    adjective informal

    بیمارگونه، توهین‌آمیز

    The comedian's sick humor offended many in the audience.

    طنز توهین‌آمیز کمدین، بسیاری از حضار را رنجاند.

    The online comments section was filled with sick and twisted remarks.

    بخش نظرات آنلاین پر از اظهارات بیمارگونه و منحرف بود.

    نمونه‌جمله‌های بیشتر

    a sick expression

    حالت بیمارگونه

    a sick personality

    شخصیت بیمارگونه

    sick thoughts

    اندیشه‌های بیمارگونه

    a sick joke

    شوخی توهین‌آمیز

    adjective

    عامیانه خفن، محشر، باحال، عالی

    That DJ's set was absolutely sick!

    اجرای اون دی‌جی خیلی خفن بود!

    Did you see that goal? Sick!

    اون گل رو دیدی؟ محشر بود!

    نمونه‌جمله‌های بیشتر

    Her new shoes are totally sick.

    کفش‌های جدیدش خیلی باحاله.

    This pizza is sick!

    این پیتزا عالیه!

    noun plural

    مریض، بیمار، ناخوش (the sick)

    The sick often require specialized care and attention.

    بیماران اغلب به مراقبت و توجه ویژه نیاز دارند.

    The hospital has a dedicated wing for the critically sick.

    بیمارستان، بخشی اختصاصی برای بیماران بدحال دارد.

    noun uncountable informal

    انگلیسی بریتانیایی استفراغ

    The cleaner carefully mopped up the sick from the hallway floor.

    نظافتچی بادقت استفراغ را از کف راهرو پاک کرد.

    He slipped on a patch of sick and nearly fell.

    روی لکه‌ای از استفراغ لیز خورد و نزدیک بود بیفتد.

    پیشنهاد بهبود معانی

    انگلیسی به انگلیسی | مترادف و متضاد sick

    1. adjective not healthy, not feeling well
      Synonyms:
      ill unwell unhealthy poorly ailing suffering diseased impaired debilitated feeble frail weak indisposed under the weather nauseated queasy lousy rotten funny mean down defective imperfect declining in poor health in a bad way run down delicate peaked green feverish invalid hospitalized bedridden laid-up confined sick as a dog not so hot qualmish wobbly tottering rickety broken down rocky infirm disordered under medication incurable
      Antonyms:
      healthy well undiseased
    1. adjective morbid, gross
      Synonyms:
      sickly morose macabre ghoulish black sadistic
      Antonyms:
      nice clean gentle moral
    1. adjective fed up, displeased
      Synonyms:
      tired bored disgusted weary jaded satiated revolted blasé up to here with
      Antonyms:
      happy satisfied content pleased

    Phrasal verbs

    sick (something) up

    (انگلیس - عامیانه) قی کردن، بالا آوردن، وامیدن

    Collocations

    fall sick

    بیمار شدن، مریض شدن

    feel sick

    احساس تهوع کردن

    sick about something

    اندوهناک، دلشکسته، دل‌زده

    Idioms

    (as) sick as a parrot

    (انگلیس - عامیانه) بیزار، دل‌سیر

    be sick

    (انگلیس - عامیانه) قی کردن، بالا آوردن، تهوع داشتن

    on the sick list

    (عامیانه) غایب (به‌واسطه‌ی بیماری)، جزو بیماران

    sick to death of something (or someone)

    بیزار از چیزی (یا کسی)، کاملاً متنفر

    sick to one's stomach

    1- دچار تهوع 2- (امریکا - عامیانه) بیزار، ملول، منزجر

    Idioms بیشتر

    take sick

    بیمار شدن، مریض شدن

    لغات هم‌خانواده sick

    • noun
      sick, sickness, sicko
    • adjective
      sick, sickening, sickly
    • verb - intransitive
      sicken
    • adverb
      sickeningly, sickly

    سوال‌های رایج sick

    صفت تفضیلی sick چی میشه؟

    صفت تفضیلی sick در زبان انگلیسی sicker است.

    صفت عالی sick چی میشه؟

    صفت عالی sick در زبان انگلیسی sickest است.

    ارجاع به لغت sick

    از آن‌جا که فست‌دیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاه‌ها و دانشجویان استفاده می‌شود، برای رفرنس به این صفحه می‌توانید از روش‌های ارجاع زیر استفاده کنید.

    شیوه‌ی رفرنس‌دهی:

    کپی

    معنی لغت «sick» در فست‌دیکشنری. مشاهده در تاریخ ۲۴ آذر ۱۴۰۴، از https://fastdic.com/word/sick

    لغات نزدیک sick

    • - sicilian
    • - sicily
    • - sick
    • - sick (something) up
    • - sick about something
    پیشنهاد بهبود معانی

    آخرین مطالب وبلاگ

    مشاهده‌ی همه
    اصطلاحات و لغات والیبالی در انگلیسی

    اصطلاحات و لغات والیبالی در انگلیسی

    لغات و اصطلاحات بسکتبال به انگلیسی

    لغات و اصطلاحات بسکتبال به انگلیسی

    لغات و اصطلاحات فوتبالی به انگلیسی

    لغات و اصطلاحات فوتبالی به انگلیسی

    لغات تصادفی

    اگر معنی این لغات رو بلد نیستی کافیه روشون کلیک کنی!

    humanistic humanities humongous hunch hydration hypothetically ideally trick turban micromanagement hepatitis orange juice lowboy evolutionist aft رغبت مذمت کردن مذاب ذوب شدن ذوب کردن قلابچه‌ماهی چرم‌ماهی گورخرماهی فیل‌ماهی اعتلا اولویت‌بندی کردن پرآب تهاتر کردن جنوب شرقی جوی
    بیش از ۷ میلیون کاربر در وب‌سایت و نرم‌افزارها نماد تجارت الکترونیکی دروازه پرداخت معتبر
    فست دیکشنری
    فست دیکشنری نرم‌افزار برتر اندروید به انتخاب کافه بازار فست دیکشنری برنده‌ی جایزه‌ی کاربرد‌پذیری فست دیکشنری منتخب بهترین نرم‌افزار و وب‌سایت در جشنواره‌ی وب و موبایل ایران

    فست دیکشنری
    دیکشنری مترجم AI دریافت نرم‌افزار اندروید دریافت نرم‌افزار iOS دریافت افزونه‌ی کروم خرید اشتراک تاریخچه‌ی لغت روز
    مترجم‌ها
    ترجمه انگلیسی به فارسی ترجمه آلمانی به فارسی ترجمه فرانسوی به فارسی ترجمه اسپانیایی به فارسی ترجمه ایتالیایی به فارسی ترجمه ترکی به فارسی ترجمه عربی به فارسی ترجمه روسی به فارسی
    ابزارها
    ابزار بهبود گرامر ابزار بازنویسی ابزار توسعه ابزار خلاصه کردن ابزار تغییر لحن
    وبلاگ
    وبلاگ فست‌دیکشنری گرامر واژه‌های دسته‌بندی شده نکات کاربردی خبرهای فست دیکشنری افتخارات و جوایز
    قوانین و ارتباط با ما
    پشتیبانی درباره‌ی ما راهنما پیشنهاد افزودن لغت حریم خصوصی قوانین و مقررات
    فست دیکشنری در شبکه‌های اجتماعی
    فست دیکشنری در اینستاگرام
    فست دیکشنری در توییتر
    فست دیکشنری در تلگرام
    فست دیکشنری در یوتیوب
    فست دیکشنری در تیکتاک
    تمامی حقوق برای وب سایت و نرم افزار فست دیکشنری محفوظ است.
    © 2007 - 2025 Fast Dictionary - Fastdic All rights reserved.