فست‌دیکشنری ۱۷ ساله شد! 🎉

Organ

ˈɔːrɡən ˈɔːɡən
آخرین به‌روزرسانی:
|
  • شکل جمع:

    organs

توضیحات

همچنین می‌توان از pipe organ به‌ جای organ استفاده کرد.

معنی‌ها و نمونه‌جمله‌ها

  • noun countable C1
    عضو، اندام، دستگاه، نشریه، سازمان
    • - the body's internal organs
    • - اندام‌های درونی بدن
    • - Another vital organ is the heart.
    • - اندام حیاتی دیگر قلب است.
    • - the organs of speech
    • - اندام‌های گفتار
  • noun countable
    ارگ، ارغنون، عضو، وسیله
    • - ... the other organs become restless
    • - (سعدی) ... دگر عضوها را نماند قرار
    • - one of the organs of the local government
    • - یکی از سازمان‌های دولت محلی
    • - The political cartoon is one of the most effective organs of propaganda.
    • - کاریکاتور سیاسی یکی از مؤثرترین ابزار تبلیغ است.
    • - This newspaper is the official organ of the Communist Party.
    • - این روزنامه سخنگوی رسمی حزب کمونیست است.
    • - pipe organ
    • - ارگ استوانه‌دار
    • - organ music
    • - موسیقی ارگ
    مشاهده نمونه‌جمله بیشتر
پیشنهاد بهبود معانی

تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)

مترادف و متضاد organ

  1. noun means, tool
    Synonyms: agency, agent, channel, device, element, forum, implement, instrument, journal, magazine, medium, member, ministry, mouthpiece, newspaper, paper, part, periodical, process, publication, review, structure, unit, vehicle, voice, way

ارجاع به لغت organ

از آن‌جا که فست‌دیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاه‌ها و دانشجویان استفاده می‌شود، برای رفرنس به این صفحه می‌توانید از روش‌های ارجاع زیر استفاده کنید.

شیوه‌ی رفرنس‌دهی:

کپی

معنی لغت «organ» در فست‌دیکشنری. مشاهده در تاریخ ۳۱ اردیبهشت ۱۴۰۳، از https://fastdic.com/word/organ

لغات نزدیک organ

پیشنهاد بهبود معانی