فست‌دیکشنری ۱۷ ساله شد! 🎉

Brass

bræs brɑːs
آخرین به‌روزرسانی:
|
  • شکل جمع:

    brasses

معنی و نمونه‌جمله‌ها

  • noun C1
    برنج (فلز)، پول خرد برنجی، بی‌شرمی، افسر ارشد
    • - brass button
    • - دکمه‌ی برنجی
    • - a brass band
    • - دسته‌ی نوازندگان سازهای بادی
    • - a banquet for the top brass
    • - ضیافتی به افتخار افسران عالی‌رتبه
    • - the army brass
    • - امرای ارتش
پیشنهاد بهبود معانی

تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)

مترادف و متضاد brass

  1. noun impulsiveness; nerve
    Synonyms: assumption, audacity, brashness, cheek, chutzpah, confidence, effrontery, gall, impertinence, impudence, insolence, presumption, rudeness
    Antonyms: carefulness, caution, circumspection, prudence

ارجاع به لغت brass

از آن‌جا که فست‌دیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاه‌ها و دانشجویان استفاده می‌شود، برای رفرنس به این صفحه می‌توانید از روش‌های ارجاع زیر استفاده کنید.

شیوه‌ی رفرنس‌دهی:

کپی

معنی لغت «brass» در فست‌دیکشنری. مشاهده در تاریخ ۳ خرداد ۱۴۰۳، از https://fastdic.com/word/brass

لغات نزدیک brass

پیشنهاد بهبود معانی