فقط تا پایان اردیبهشت فرصت دارید با قیمت ۱۴۰۳ اشتراک‌های فست‌دیکشنری را تهیه کنید.
آخرین به‌روزرسانی:

Brass

bræs brɑːs

شکل جمع:

brasses

معنی و نمونه‌جمله‌ها

noun C1

برنج (فلز)، پول خرد برنجی، بی‌شرمی، افسر ارشد

تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)

نرم افزار اندروید فست دیکشنری

brass button

دکمه‌ی برنجی

a brass band

دسته‌ی نوازندگان سازهای بادی

نمونه‌جمله‌های بیشتر

a banquet for the top brass

ضیافتی به افتخار افسران عالی‌رتبه

the army brass

امرای ارتش

پیشنهاد بهبود معانی

مترادف و متضاد brass

  1. noun impulsiveness; nerve
    Synonyms:
    confidence impudence rudeness insolence gall cheek audacity effrontery brashness impertinence presumption assumption chutzpah
    Antonyms:
    caution carefulness prudence circumspection

ارجاع به لغت brass

از آن‌جا که فست‌دیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاه‌ها و دانشجویان استفاده می‌شود، برای رفرنس به این صفحه می‌توانید از روش‌های ارجاع زیر استفاده کنید.

شیوه‌ی رفرنس‌دهی:

کپی

معنی لغت «brass» در فست‌دیکشنری. مشاهده در تاریخ ۲۴ اردیبهشت ۱۴۰۴، از https://fastdic.com/word/brass

لغات نزدیک brass

پیشنهاد بهبود معانی