فقط تا پایان اردیبهشت فرصت دارید با قیمت ۱۴۰۳ اشتراک‌های فست‌دیکشنری را تهیه کنید.
آخرین به‌روزرسانی:

Resident

ˈrezɪdnt ˈrezɪdnt

شکل جمع:

residents

معنی‌ها و نمونه‌جمله‌ها

noun countable B2

مقیم، ساکن، ماندگار

resident of Iran

مقیم ایران

a resident of Astara

مقیم آستارا

adjective

موجود، در محل، در جا

تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)

نرم افزار اندروید فست دیکشنری

resident energy in the atom

انرژی موجود در اتم

a year of resident study

یک‌سال مطالعه در محل (دانشگاه)

پیشنهاد بهبود معانی

مترادف و متضاد resident

  1. noun person living in a particular place
    Synonyms:
    inhabitant local citizen dweller occupant tenant native liver denizen urbanite suburbanite habitant householder lodger inmate resider indweller squatter

لغات هم‌خانواده resident

ارجاع به لغت resident

از آن‌جا که فست‌دیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاه‌ها و دانشجویان استفاده می‌شود، برای رفرنس به این صفحه می‌توانید از روش‌های ارجاع زیر استفاده کنید.

شیوه‌ی رفرنس‌دهی:

کپی

معنی لغت «resident» در فست‌دیکشنری. مشاهده در تاریخ ۲۲ اردیبهشت ۱۴۰۴، از https://fastdic.com/word/resident

لغات نزدیک resident

پیشنهاد بهبود معانی