از درون، در درون، بهسوی درون
The missile moves inwardly to the center of the galaxy.
موشک به درون و به سوی مرکز کهکشهان حرکت میکند.
دروناً، باطناً، از ته دل
تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)
She was inwardly happy.
او در باطن خوشحال بود.
از آنجا که فستدیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاهها و دانشجویان استفاده میشود، برای رفرنس به این صفحه میتوانید از روشهای ارجاع زیر استفاده کنید.
شیوهی رفرنسدهی:
معنی لغت «inwardly» در فستدیکشنری. مشاهده در تاریخ ۲۴ اردیبهشت ۱۴۰۴، از https://fastdic.com/word/inwardly