(بدن) بهصورت داخلی
He was bleeding internally.
خونریزی داخلی داشت.
People can bleed internally if cortisol levels are too low.
در صورتی که میزان کورتیزول بسیار پایین باشد، افراد ممکن است خونریزی داخلی داشته باشند.
(ذهن و اندیشه و احساس) از درون، بهطور درونی
تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)
Internally, I was laughing.
از درون، میخندیدم.
What I did was symbolic of how I was feeling internally.
کاری که کردم، نمادی از احساس درونیام بود.
(شیء و مکان و سازمان و کشور و غیره) داخلی
to determine prices for internally traded goods
تعیین قیمت کالاهای داخلیِ [کشور]
We spent three weeks painting the house internally.
سه هفته را صرف نقاشیِ داخلیِ خانه کردیم.
از آنجا که فستدیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاهها و دانشجویان استفاده میشود، برای رفرنس به این صفحه میتوانید از روشهای ارجاع زیر استفاده کنید.
شیوهی رفرنسدهی:
معنی لغت «internally» در فستدیکشنری. مشاهده در تاریخ ۲۰ اردیبهشت ۱۴۰۴، از https://fastdic.com/word/internally