فست‌دیکشنری ۱۷ ساله شد! 🎉

Hospital

ˈhɑːspɪt̬l ˈhɒspɪtl
آخرین به‌روزرسانی:
|
  • شکل جمع:

    hospitals

معنی و نمونه‌جمله‌ها

  • noun A1
    بیمارستان، مریض‌خانه
    • - to confine to a hospital
    • - در بیمارستان بستری کردن
    • - a children's hospital
    • - بیمارستان کودکان
    • - a mental hospital
    • - بیمارستان روانی
    • - He is receiving hospital treatment.
    • - او در بیمارستان تحت درمان است.
پیشنهاد بهبود معانی

تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)

مترادف و متضاد hospital

  1. noun place where ill, injured are treated
    Synonyms: clinic, emergency room, health service, hospice, infirmary, institution, nursing home, rest home, sanatorium, sanitarium, sick bay, surgery, ward

Collocations

  • in hospital

    (انگلیس) بستری در بیمارستان

ارجاع به لغت hospital

از آن‌جا که فست‌دیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاه‌ها و دانشجویان استفاده می‌شود، برای رفرنس به این صفحه می‌توانید از روش‌های ارجاع زیر استفاده کنید.

شیوه‌ی رفرنس‌دهی:

کپی

معنی لغت «hospital» در فست‌دیکشنری. مشاهده در تاریخ ۲۷ اردیبهشت ۱۴۰۳، از https://fastdic.com/word/hospital

لغات نزدیک hospital

پیشنهاد بهبود معانی