فقط تا پایان اردیبهشت فرصت دارید با قیمت ۱۴۰۳ اشتراک‌های فست‌دیکشنری را تهیه کنید.
آخرین به‌روزرسانی:

Roof

ruːf ruːf

گذشته‌ی ساده:

roofed

شکل سوم:

roofed

سوم‌شخص مفرد:

roofs

وجه وصفی حال:

roofing

شکل جمع:

roofs

معنی‌ها و نمونه‌جمله‌ها

noun countable

سقف، بام (ساختمان)

link-banner

لیست کامل لغات دسته‌بندی شده‌ی واژگان کاربردی سطح پیشرفته

مشاهده

We went on the roof to fly kites.

برای بادبادک‌پرانی روی بام رفتیم.

The roof of the house was covered in snow.

سقف خانه پوشیده از برف بود.

noun countable

سقف (خودرو)

تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)

فست دیکشنری در اینستاگرام

A small bird perched on the roof of the moving van.

پرنده‌ی کوچکی روی سقف ون در حال حرکت نشسته بود.

The roof of the double-decker bus provided passengers with a great view of the city.

سقف اتوبوس دو طبقه منظره‌ی بسیار خوبی از شهر را برای مسافران فراهم می‌کرد.

verb - transitive

سقف زدن، سقف‌دار کردن

The construction workers roofed the house.

کارگران ساختمانی به خانه سقف زدند.

He hired a professional team to roof his new office building.

او یک تیم حرفه‌ای را برای سقف‌دار کردن ساختمان اداری جدید خود استخدام کرد.

noun countable

کالبدشناسی سقف (دهان)، کام

link-banner

لیست کامل لغات دسته‌بندی شده‌ی کالبدشناسی

مشاهده

The roof of my mouth is sensitive to hot foods.

سقف دهان من به غذاهای گرم حساس است.

The dentist examined the roof of my mouth.

دندان‌پزشک کام من را معاینه کرد.

noun

سقف (اشاره به خود خانه)

They lived under the same roof for many years.

آنان سال‌ها با هم در زیر یک سقف زندگی کردند.

He didn't have a roof over his head.

سقفی بالای سرش نداشت.

noun

سقف، بالاترین نقطه

Reaching the roof of the volcano was difficult.

رسیدن به سقف آتش‌فشان دشوار بود.

Climbing to the roof of the mountain was a challenging experience.

صعود به بالاترین نقطه‌ی کوه تجربه‌ای چالش‌برانگیز بود.

noun

مجازی سقف

The roof of my budget is $500 for this project.

سقف بودجه‌ی من برای این پروژه پانصد دلار است.

We have reached the roof of our potential in this project.

در این پروژه به سقف پتانسیل خود رسیده‌ایم.

verb - transitive

پوشاندن (سقف) (اغلب در ترکیب می‌آید)

A hut that was roofed with straw.

کلبه‌ای که بام آن پوشیده از خس‌وخاشاک بود.

This village was filled with slate-roofed houses.

این روستا پر از خانه‌هایی بود که سقف آن‌ها پوشیده از تخته‌سنگ بود.

پیشنهاد بهبود معانی

مترادف و متضاد roof

  1. noun the highest point
    Synonyms:
    top summit peak apex height crest cap crown cover covering rooftop housetop ceiling house home habitation shelter tent dome canopy awning cupola vertex gable gambrel parapet rafter slate truss palate

Collocations

roof rack

(اتومبیل) باربند

Idioms

go through the roof

1- بسیار خشمگین شدن 2- (قیمتها) بسیار بالا رفتن

have no roof over one's head

بی‌خانمان بودن، جای زندگی نداشتن

raise the roof

(عامیانه) 1- (از خشم یا شادی و غیره) سروصدا به پا کردن 2- (شدیداً) شکایت کردن، (بلند) شکوه کردن

the roof of the world

جای بلند، فلات (به‌ویژه فلات تبت)

hit the roof (or ceiling)

(عامیانه) از جا دررفتن، (از شدت خشم) به‌خود پریدن

ارجاع به لغت roof

از آن‌جا که فست‌دیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاه‌ها و دانشجویان استفاده می‌شود، برای رفرنس به این صفحه می‌توانید از روش‌های ارجاع زیر استفاده کنید.

شیوه‌ی رفرنس‌دهی:

کپی

معنی لغت «roof» در فست‌دیکشنری. مشاهده در تاریخ ۱۴ اردیبهشت ۱۴۰۴، از https://fastdic.com/word/roof

لغات نزدیک roof

پیشنهاد بهبود معانی