آیکن بنر

لیست کامل اصطلاحات انگلیسی با معنی و مثال

اصطلاحات انگلیسی با معنی و مثال

مشاهده
Fast Dictionary - فست دیکشنری
حالت روز
حالت خودکار
حالت شب
خرید اشتراک
  • ورود یا ثبت‌نام
  • دیکشنری
  • مترجم
  • نرم‌افزار‌ها
    نرم‌افزار اندروید مشاهده
    نرم‌افزار اندروید
    نرم‌افزار آی‌او‌اس مشاهده
    نرم‌افزار آی او اس
    افزونه‌ی کروم مشاهده
    افزونه‌ی کروم
  • وبلاگ
  • پشتیبانی
  • خرید اشتراک
  • لغات من
    • معنی‌ها و نمونه‌جمله‌ها
    • انگلیسی به انگلیسی
    • مترادف و متضاد
    • سوال‌های رایج
    • ارجاع
    آخرین به‌روزرسانی: ۱۷ بهمن ۱۴۰۲

    Crib

    krɪb krɪb

    گذشته‌ی ساده:

    cribbed

    شکل سوم:

    cribbed

    سوم‌شخص مفرد:

    cribs

    شکل جمع:

    cribs

    معنی crib | جمله با crib

    noun countable

    انگلیسی آمریکایی تخت بچه (نوعی تختخواب کوچک مخصوص کودکان و نوزادان بسیار کوچک که محصور است و از افتادن بچه جلوگیری می‌کند)

    The baby was playing in her crib.

    بچه در تخت خود بازی می‌کرد.

    The mother carefully placed the baby in the crib.

    مادر با احتیاط نوزاد را در تخت گذاشت.

    noun countable

    انگلیسی بریتانیایی صحنه‌ی زایش مسیح (ماکتی از افراد و حیوانات حاضر در تولد عیسی مسیح که به عنوان وسیله‌ی تزئینی در کریسمس از آن استفاده می‌شود)

    تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)

    هوش مصنوعی فست دیکشنری

    The crib was the centerpiece of the Christmas decorations.

    صحنه‌ی زایش مسیح گل سرسبد وسیله‌های تزئینی کریسمس بود.

    The crib is a symbol of hope and joy.

    صحنه‌ی زایش مسیح نماد امید و شادی است.

    noun slang countable

    انگلیسی آمریکایی خانه

    I left my phone charger at my crib.

    شارژر موبایلم روی توی خونه جا گذاشتم.

    His crib is always clean.

    خونه‌ی اون همیشه تمیزه.

    verb - intransitive verb - transitive informal

    تقلب کردن، از برگه‌ی تقلب استفاده کردن

    He decided to crib during the exam.

    او تصمیم گرفت در طول امتحان تقلب کند.

    The teacher warned the class not to crib during the test.

    معلم به کلاس هشدار داد که در طول امتحان تقلب نکنند.

    نمونه‌جمله‌های بیشتر

    He was caught cribbing.

    در حال تقلب مچ او را گرفتند.

    noun countable

    آخور

    The cows stood patiently around the crib, waiting for their turn to eat.

    گاوها با صبر و حوصله دور آخور ایستاده بودند و منتظر بودند تا نوبت غذا خوردنشان برسد.

    The sheep crowded around the crib.

    گوسفندها دور آخور ازدحام کردند.

    noun countable

    صندوقچه، جعبه

    The carpenter built a sturdy crib.

    نجار صندوقچه‌ی محکمی را ساخت.

    I placed my condoms into the crib.

    کاندوم‌هایم را در جعبه گذاشتم.

    noun countable

    انبار (غله)

    corn crib

    انبار ذرت

    The farmer stored his abundant harvest in the crib.

    کشاورز محصول فراوان خود را در انبار ذخیره کرد.

    noun countable informal

    فاحشه‌خانه، جنده‌خانه

    The police raided the crib and arrested several prostitutes.

    پلیس به فاحشه‌خانه ریخت و چند فاحشه را دستگیر کرد.

    The owner of the crib was arrested.

    صاحب جنده‌خانه دستگیر شد.

    noun countable informal

    دله‌دزدی، دزدی خرد

    The police found evidence of a crib.

    پلیس شواهدی از دزدی خرد پیدا کرد.

    He was sentenced to jail for his involvement in a series of cribs.

    به دلیل دست داشتن در یک سری دله‌دزدی به زندان محکوم شد.

    noun

    دزدی ادبی، سرقت ادبی

    The student's crib was immediately detected.

    دزدی ادبی دانشجو سه‌سوته آشکار شد.

    Crib is a dishonest practice that can have severe consequences.

    سرقت ادبی عمل فریبکارانه‌ای است که می‌تواند عواقب شدیدی داشته باشد.

    noun

    ترجمه‌ی تحت‌اللفظی

    The translator used a crib to assist in deciphering the ancient text.

    مترجم از ترجمه‌ی تحت‌اللفظی برای کمک به سردرآوردن از متن کهن استفاده کرد.

    The language app included a crib feature for users to easily access translations.

    این اپلیکیشن زبان دارای ویژگی ترجمه‌ی تحت‌اللفظی بود تا کاربران به‌راحتی به ترجمه‌ها دسترسی داشته باشند.

    noun countable

    ورقه‌ی تقلب

    The teacher confiscated his crib during the test.

    معلم هنگام امتحان ورقه‌ی تقلب او را ضبط کرد.

    He was caught using a crib during the math exam.

    او هنگام امتحان ریاضی در حال استفاده از ورقه‌ی تقلب دستش رو شد.

    verb - transitive

    جا دادن (در جای محدود)، محدود کردن

    He had to crib the sheep in the barn to protect them from the harsh weather.

    او مجبور شد گوسفندها را در انبار کاه جا دهد تا از آن‌ها در برابر هوای سخت محافظت کند.

    The parents decided to crib their child in a playpen.

    والدین تصمیم گرفتند کودک خود را در زمین بازی محدود کنند.

    verb - intransitive verb - transitive informal

    کش رفتن، دزدیدن

    He cribbed money from his parents' wallets.

    او از کیف پول پدر و مادرش پول کش رفت.

    The shopkeeper realized that someone had cribbed a few items from his store.

    مغازه‌دار متوجه شد که شخصی چند قلم جنس از مغازه‌اش دزدیده است.

    پیشنهاد بهبود معانی

    انگلیسی به انگلیسی | مترادف و متضاد crib

    1. noun baby bed
      Synonyms:
      cradle cot bassinet bunk bed stall box manger bin rack Moses basket

    سوال‌های رایج crib

    گذشته‌ی ساده crib چی میشه؟

    گذشته‌ی ساده crib در زبان انگلیسی cribbed است.

    شکل سوم crib چی میشه؟

    شکل سوم crib در زبان انگلیسی cribbed است.

    شکل جمع crib چی میشه؟

    شکل جمع crib در زبان انگلیسی cribs است.

    سوم‌شخص مفرد crib چی میشه؟

    سوم‌شخص مفرد crib در زبان انگلیسی cribs است.

    ارجاع به لغت crib

    از آن‌جا که فست‌دیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاه‌ها و دانشجویان استفاده می‌شود، برای رفرنس به این صفحه می‌توانید از روش‌های ارجاع زیر استفاده کنید.

    شیوه‌ی رفرنس‌دهی:

    کپی

    معنی لغت «crib» در فست‌دیکشنری. مشاهده در تاریخ ۶ دی ۱۴۰۴، از https://fastdic.com/word/crib

    لغات نزدیک crib

    • - crewelwork
    • - cri de coeur
    • - crib
    • - crib biting
    • - cribbage
    پیشنهاد بهبود معانی

    آخرین مطالب وبلاگ

    مشاهده‌ی همه
    لغات انگلیسی مربوط به کریسمس

    لغات انگلیسی مربوط به کریسمس

    تفاوت city center و downtown چیست؟

    تفاوت city center و downtown چیست؟

    تفاوت lemon و lime چیست؟

    تفاوت lemon و lime چیست؟

    لغات تصادفی

    اگر معنی این لغات رو بلد نیستی کافیه روشون کلیک کنی!

    tend I'm afraid so vehemently long-running disagreement respectfully disagree reach a compromise i imminently eventful instead initiation instinctively insufficient غلتان غذا قلیان قورت غوره غیظ فائض فطرت فراق فصیح فضول التزام فهرست قانون‌گذار قانون گذاری کردن
    بیش از ۷ میلیون کاربر در وب‌سایت و نرم‌افزارها نماد تجارت الکترونیکی دروازه پرداخت معتبر
    فست دیکشنری
    فست دیکشنری نرم‌افزار برتر اندروید به انتخاب کافه بازار فست دیکشنری برنده‌ی جایزه‌ی کاربرد‌پذیری فست دیکشنری منتخب بهترین نرم‌افزار و وب‌سایت در جشنواره‌ی وب و موبایل ایران

    فست دیکشنری
    دیکشنری مترجم AI دریافت نرم‌افزار اندروید دریافت نرم‌افزار iOS دریافت افزونه‌ی کروم خرید اشتراک تاریخچه‌ی لغت روز
    مترجم‌ها
    ترجمه انگلیسی به فارسی ترجمه آلمانی به فارسی ترجمه فرانسوی به فارسی ترجمه اسپانیایی به فارسی ترجمه ایتالیایی به فارسی ترجمه ترکی به فارسی ترجمه عربی به فارسی ترجمه روسی به فارسی
    ابزارها
    ابزار بهبود گرامر ابزار بازنویسی ابزار توسعه ابزار خلاصه کردن ابزار تغییر لحن
    وبلاگ
    وبلاگ فست‌دیکشنری گرامر واژه‌های دسته‌بندی شده نکات کاربردی خبرهای فست دیکشنری افتخارات و جوایز
    قوانین و ارتباط با ما
    پشتیبانی درباره‌ی ما راهنما پیشنهاد افزودن لغت حریم خصوصی قوانین و مقررات
    فست دیکشنری در شبکه‌های اجتماعی
    فست دیکشنری در اینستاگرام
    فست دیکشنری در توییتر
    فست دیکشنری در تلگرام
    فست دیکشنری در یوتیوب
    فست دیکشنری در تیکتاک
    تمامی حقوق برای وب سایت و نرم افزار فست دیکشنری محفوظ است.
    © 2007 - 2025 Fast Dictionary - Fastdic All rights reserved.