آیکن بنر

سطح‌بندی CEFR در فست دیکشنری

سطح‌بندی CEFR در فست دیکشنری

مشاهده
Fast Dictionary - فست دیکشنری
حالت روز
حالت خودکار
حالت شب
خرید اشتراک
  • ورود یا ثبت‌نام
  • دیکشنری
  • مترجم
  • نرم‌افزار‌ها
    نرم‌افزار اندروید مشاهده
    نرم‌افزار اندروید
    نرم‌افزار آی‌او‌اس مشاهده
    نرم‌افزار آی او اس
    افزونه‌ی کروم مشاهده
    افزونه‌ی کروم
  • وبلاگ
  • پشتیبانی
  • خرید اشتراک
  • لغات من
    • معنی‌ها و نمونه‌جمله‌ها
    • انگلیسی به انگلیسی
    • مترادف و متضاد
    • Collocations
    • Idioms
    • لغات هم‌خانواده
    • سوال‌های رایج
    • ارجاع
    آخرین به‌روزرسانی: ۹ آذر ۱۴۰۲

    Blood

    blʌd blʌd

    شکل جمع:

    bloods

    معنی blood | جمله با blood

    noun verb - transitive uncountable A2

    خون، خوی، مزاج، نسبت، خویشاوندی، نژاد، (مجازاً) نیرو،‌ خون‌آلودکردن، خون جاری کردن، خون کسی را به جوش آوردن، عصبانی کردن

    link-banner

    لیست کامل لغات دسته‌بندی شده‌ی کاربردی مقدماتی

    مشاهده
    noun uncountable

    خون، نژاد، مزاج، نیرو، نسبت، احساسات، خو و طبع، خلق، اصل و نسب، خویشی، هم‌خونی، اشرافی، خوش خانواده، نجیب‌زاده، هر چیز اساسی و حیاتی، عامل جانبخش، (حیوانات) اصیل، پاک‌نژاد، خوش‌نژاد، خوش‌لباس، شیک‌پوش

    تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)

    هوش مصنوعی فست دیکشنری

    the circulation of the blood in the human body

    گردش خون در بدن انسان

    His blood is on us and on our children.

    خون او به گردن ما و اعقاب ما خواهد بود.

    نمونه‌جمله‌های بیشتر

    There was blood on his fingers.

    انگشتانش به خون آغشته بود.

    a young man of aristocratic blood

    مرد جوانی از خانواده‌ی اشرافی

    He is my blood relative.

    او خویشاوند هم‌خون (نسبی) من است.

    Acting is in his blood.

    استعداد هنرپیشگی دارد.

    She is a woman of blood.

    او زنی نجیب زاده است.

    noun uncountable

    خونریزی، آدمکشی

    Blood always demands revenge.

    خونریزی همیشه انتقام می‌طلبد.

    verb - transitive

    خون حیوان شکار شده را به مشام سگ شکاری رساندن، (برای تشجیع شکارچیان بی‌تجربه) خون شکار را به صورتشان مالیدن، (آدم تازه‌کار را) ارشاد کردن، خون‌آلود کردن، خون کسی را به جوش آوردن، عصبانی کردن، خون گرفتن، خون جاری کردن

    His blood ran wild.

    خونش به غلیان آمد (احساساتش تحریک شد).

    I didn't know he has such hot blood.

    نمی‌دانستم خونش این‌چنین به جوش می‌آید.

    پیشنهاد بهبود معانی

    انگلیسی به انگلیسی | مترادف و متضاد blood

    1. noun red body fluid
      Synonyms:
      gore clot juice plasma hemoglobin cruor sanguine fluid vital fluid
    1. noun ancestry
      Synonyms:
      family line descent origin birth relations lineage pedigree stock kindred kinship extraction descendants consanguinity

    Collocations

    give (or donate) blood

    خون اهدا کردن

    Idioms

    be in one's blood

    در خون کسی بودن، استعداد چیزی را داشتن

    blood is thicker than water

    رشته‌های خویشاوندی از روابط دیگر پایاتر و قوی‌ترند.

    have someone's blood on one's head (or hand)

    مسئول مرگ یا بدبختی کسی بودن

    in cold blood

    1- باقساوت، سنگ‌دلانه 2- تعمداً، عمداً، از روی قصد

    make one's blood boil

    خشمگین کردن، به خشم آوردن، خون کسی را به جوش آوردن

    سخت به خشم آوردن

    Idioms بیشتر

    make one's blood run cold

    سخت ترساندن

    they are after my blood

    به خونم تشنه‌اند.

    their blood is up

    خیلی خشمگین هستند

    to sweat blood for something

    (برای رسیدن به چیزی) سخت تلاش کردن

    young blood (or fresh blood)

    اشخاص تازه‌نفس یا دارای افکار و روش‌های تازه

    لغات هم‌خانواده blood

    • noun
      blood, bleeding
    • adjective
      bloodless, bloody
    • verb - transitive
      bleed

    سوال‌های رایج blood

    شکل جمع blood چی میشه؟

    شکل جمع blood در زبان انگلیسی bloods است.

    ارجاع به لغت blood

    از آن‌جا که فست‌دیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاه‌ها و دانشجویان استفاده می‌شود، برای رفرنس به این صفحه می‌توانید از روش‌های ارجاع زیر استفاده کنید.

    شیوه‌ی رفرنس‌دهی:

    کپی

    معنی لغت «blood» در فست‌دیکشنری. مشاهده در تاریخ ۲۲ آذر ۱۴۰۴، از https://fastdic.com/word/blood

    لغات نزدیک blood

    • - blond
    • - blond hair
    • - blood
    • - blood bank
    • - blood brother
    پیشنهاد بهبود معانی

    آخرین مطالب وبلاگ

    مشاهده‌ی همه
    لغات و اصطلاحات بسکتبال به انگلیسی

    لغات و اصطلاحات بسکتبال به انگلیسی

    لغات و اصطلاحات فوتبالی به انگلیسی

    لغات و اصطلاحات فوتبالی به انگلیسی

    لغات و اصطلاحات ورزشی به انگلیسی

    لغات و اصطلاحات ورزشی به انگلیسی

    لغات تصادفی

    اگر معنی این لغات رو بلد نیستی کافیه روشون کلیک کنی!

    self-determination seldom solidarity same here spectral splentic stand the test of time start from scratch bus start over strongly recommend subconsciously arrange cognation piccalilli عدلیه تفاصیل مبادی آداب پیراهن پرنده پا بلوط بازو آشغال ماهی شمشیری ماهی هادوک ماهی کف‌زی ماهی اسنپر ماهی سی بس ماهی فرشته‌ای
    بیش از ۷ میلیون کاربر در وب‌سایت و نرم‌افزارها نماد تجارت الکترونیکی دروازه پرداخت معتبر
    فست دیکشنری
    فست دیکشنری نرم‌افزار برتر اندروید به انتخاب کافه بازار فست دیکشنری برنده‌ی جایزه‌ی کاربرد‌پذیری فست دیکشنری منتخب بهترین نرم‌افزار و وب‌سایت در جشنواره‌ی وب و موبایل ایران

    فست دیکشنری
    دیکشنری مترجم AI دریافت نرم‌افزار اندروید دریافت نرم‌افزار iOS دریافت افزونه‌ی کروم خرید اشتراک تاریخچه‌ی لغت روز
    مترجم‌ها
    ترجمه انگلیسی به فارسی ترجمه آلمانی به فارسی ترجمه فرانسوی به فارسی ترجمه اسپانیایی به فارسی ترجمه ایتالیایی به فارسی ترجمه ترکی به فارسی ترجمه عربی به فارسی ترجمه روسی به فارسی
    ابزارها
    ابزار بهبود گرامر ابزار بازنویسی ابزار توسعه ابزار خلاصه کردن ابزار تغییر لحن
    وبلاگ
    وبلاگ فست‌دیکشنری گرامر واژه‌های دسته‌بندی شده نکات کاربردی خبرهای فست دیکشنری افتخارات و جوایز
    قوانین و ارتباط با ما
    پشتیبانی درباره‌ی ما راهنما پیشنهاد افزودن لغت حریم خصوصی قوانین و مقررات
    فست دیکشنری در شبکه‌های اجتماعی
    فست دیکشنری در اینستاگرام
    فست دیکشنری در توییتر
    فست دیکشنری در تلگرام
    فست دیکشنری در یوتیوب
    فست دیکشنری در تیکتاک
    تمامی حقوق برای وب سایت و نرم افزار فست دیکشنری محفوظ است.
    © 2007 - 2025 Fast Dictionary - Fastdic All rights reserved.