فقط تا پایان اردیبهشت فرصت دارید با قیمت ۱۴۰۳ اشتراک‌های فست‌دیکشنری را تهیه کنید.
آخرین به‌روزرسانی:

Blood

blʌd blʌd

شکل جمع:

bloods

معنی‌ها و نمونه‌جمله‌ها

noun verb - transitive uncountable A2

خون، خوی، مزاج، نسبت، خویشاوندی، نژاد، (مجازاً) نیرو،‌ خون‌آلودکردن، خون جاری کردن، خون کسی را به جوش آوردن، عصبانی کردن

link-banner

لیست کامل لغات دسته‌بندی شده‌ی واژگان کاربردی سطح مقدماتی

مشاهده
noun uncountable

خون، نژاد، مزاج، نیرو، نسبت، احساسات، خو و طبع، خلق، اصل و نسب، خویشی، هم‌خونی، اشرافی، خوش خانواده، نجیب‌زاده، هر چیز اساسی و حیاتی، عامل جانبخش، (حیوانات) اصیل، پاک‌نژاد، خوش‌نژاد، خوش‌لباس، شیک‌پوش

تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)

نرم افزار آی او اس فست دیکشنری

the circulation of the blood in the human body

گردش خون در بدن انسان

His blood is on us and on our children.

خون او به گردن ما و اعقاب ما خواهد بود.

نمونه‌جمله‌های بیشتر

There was blood on his fingers.

انگشتانش به خون آغشته بود.

a young man of aristocratic blood

مرد جوانی از خانواده‌ی اشرافی

He is my blood relative.

او خویشاوند هم‌خون (نسبی) من است.

Acting is in his blood.

استعداد هنرپیشگی دارد.

She is a woman of blood.

او زنی نجیب زاده است.

noun uncountable

خونریزی، آدمکشی

Blood always demands revenge.

خونریزی همیشه انتقام می‌طلبد.

verb - transitive

خون حیوان شکار شده را به مشام سگ شکاری رساندن، (برای تشجیع شکارچیان بی‌تجربه) خون شکار را به صورتشان مالیدن، (آدم تازه‌کار را) ارشاد کردن، خون‌آلود کردن، خون کسی را به جوش آوردن، عصبانی کردن، خون گرفتن، خون جاری کردن

His blood ran wild.

خونش به غلیان آمد (احساساتش تحریک شد).

I didn't know he has such hot blood.

نمی‌دانستم خونش این‌چنین به جوش می‌آید.

پیشنهاد بهبود معانی

مترادف و متضاد blood

  1. noun red body fluid
    Synonyms:
    gore clot juice plasma hemoglobin cruor sanguine fluid vital fluid
  1. noun ancestry
    Synonyms:
    family line descent origin birth relations lineage pedigree stock kindred kinship extraction descendants consanguinity

Collocations

give (or donate) blood

خون اهدا کردن

Idioms

be in one's blood

در خون کسی بودن، استعداد چیزی را داشتن

blood is thicker than water

رشته‌های خویشاوندی از روابط دیگر پایاتر و قوی‌ترند.

have someone's blood on one's head (or hand)

مسئول مرگ یا بدبختی کسی بودن

in cold blood

1- باقساوت، سنگ‌دلانه 2- تعمداً، عمداً، از روی قصد

make one's blood boil

خشمگین کردن، به خشم آوردن، خون کسی را به جوش آوردن

سخت به خشم آوردن

Idioms بیشتر

make one's blood run cold

سخت ترساندن

they are after my blood

به خونم تشنه‌اند.

their blood is up

خیلی خشمگین هستند

to sweat blood for something

(برای رسیدن به چیزی) سخت تلاش کردن

young blood (or fresh blood)

اشخاص تازه‌نفس یا دارای افکار و روش‌های تازه

لغات هم‌خانواده blood

ارجاع به لغت blood

از آن‌جا که فست‌دیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاه‌ها و دانشجویان استفاده می‌شود، برای رفرنس به این صفحه می‌توانید از روش‌های ارجاع زیر استفاده کنید.

شیوه‌ی رفرنس‌دهی:

کپی

معنی لغت «blood» در فست‌دیکشنری. مشاهده در تاریخ ۲۲ اردیبهشت ۱۴۰۴، از https://fastdic.com/word/blood

لغات نزدیک blood

پیشنهاد بهبود معانی