امکانات گرامرلی و هوش مصنوعی (AI) برای متون فارسی و انگلیسی

Birth

bɜːrθ bɜːθ
آخرین به‌روزرسانی:
|
  • شکل جمع:

    births

معنی‌ها و نمونه‌جمله‌ها

noun countable uncountable A2
تولد، زایش، میلاد، پیدایش، ولادت، زایمان

تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)

خرید اشتراک فست دیکشنری
- His birth marked the beginning of a new era.
- ولادت او آغازگر دوران جدیدی بود.
- They celebrated the birth of their first child.
- آن‌ها تولد نخستین فرزندشان را جشن گرفتند.
- The country of birth often influences one's identity.
- کشور محل تولد اغلب بر هویت فرد تأثیر می‌گذارد.
- The doctor monitored the birth closely to ensure safety.
- پزشک برای حصول اطمینان از ایمنی، از نزدیک بر زایمان نظارت کرد.
- Births in the region have increased significantly over the past year.
- زادوولد در این منطقه طی سال گذشته به‌میزان قابل توجهی افزایش یافته است.
noun C1
پیدایش، ایجاد، تولید، تکوین، تولد، ظهور، آفرینش، خلقت
- The birth of the internet revolutionized communication.
- ظهور اینترنت ارتباطات را متحول کرد.
- The birth of a new idea can change the course of history.
- تولد ایده‌ای جدید می‌تواند مسیر تاریخ را تغییر دهد.
- This book represents the birth of a new literary movement.
- این کتاب نشان‌دهنده‌ی پیدایش جنبش ادبی جدیدی است.
verb - intransitive verb - transitive
زاییدن، به دنیا آوردن، بچه‌دار شدن، متولد کردن، بچه آوردن، زادن، زایمان کردن
- The mare birthed a healthy foal.
- مادیان کره‌ی سالمی را به دنیا آورد.
- She birthed and inspired others with her courage.
- او زایمان کرد و با شجاعتش الهام‌بخش دیگران شد.
- She plans to birth her child at home.
- او قصد دارد فرزندش را در خانه به دنیا آورد.
- The dog birthed her puppies in a cozy corner of the house.
- سگ توله‌هایش را در گوشه‌ی دنجی از خانه زایید.
verb - transitive
قابلگی کردن، به دنیا آوردن، مامایی کردن (فرایند تولد فرزند انسان یا حیوان را تسهیل کردن)
- Some of these midwives have years of experience birthing babies.
- برخی از این قابله‌ها در به دنیا آوردن بچه‌ها سال‌ها تجربه دارند.
- They helped the young mother to birth her first child.
- آن‌ها به مادر جوان کمک کردند تا اولین فرزند خود را به دنیا آورد.
verb - transitive
تولید کردن، خلق کردن، پدید آوردن، به وجود آوردن، ایجاد کردن، متولد کردن
- The artist seeks to birth a masterpiece.
- این هنرمند به‌دنبال خلق یک شاهکار است.
- The organization aims to birth positive changes in the community.
- هدف این سازمان ایجاد تغییرات مثبت در جامعه است.
- She hopes to birth a new era of innovation in the company.
- او امیدوار است که دوران جدیدی از نوآوری را در شرکت پدید آورد.
پیشنهاد بهبود معانی

مترادف و متضاد birth

  1. noun becoming alive
    Synonyms:
    bearing beginning birthing blessed event childbearing childbirth creation act of God delivery labor nascency natality nativity parturition producing travail visit from stork
    Antonyms:
    death
  1. noun beginning
    Synonyms:
    commencement dawn dawning emergence fountainhead genesis onset opening origin outset rise source start
    Antonyms:
    conclusion death end ending finish
  1. noun heritage
    Synonyms:
    ancestry background blood breeding derivation descent extraction forebears genealogy heritance legacy line lineage parentage pedigree position race rank station status stock strain

Collocations

  • of noble birth

    نجیب‌زاده، از خانواده‌ی اشرافی

ارجاع به لغت birth

از آن‌جا که فست‌دیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاه‌ها و دانشجویان استفاده می‌شود، برای رفرنس به این صفحه می‌توانید از روش‌های ارجاع زیر استفاده کنید.

شیوه‌ی رفرنس‌دهی:

کپی

معنی لغت «birth» در فست‌دیکشنری. مشاهده در تاریخ ۴ دی ۱۴۰۳، از https://fastdic.com/word/birth

لغات نزدیک birth

پیشنهاد بهبود معانی