فست‌دیکشنری ۱۷ ساله شد! 🎉

Childbearing

ˈtʃaɪldˌberɪŋ ˈtʃaɪldˌbeərɪŋ
آخرین به‌روزرسانی:

معنی و نمونه‌جمله‌ها

  • noun adjective
    بچه‌آوری، بچه‌زایی
    • - Her stomach had stretch marks from childbearing.
    • - به‌دلیل زایمان، پوست شکمش جای ترک‌خوردگی داشت.
    • - She is no longer a woman of childbearing age.
    • - او دیگر سن بچه‌دار شدن را پشت سر گذاشته است.
پیشنهاد بهبود معانی

تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)

مترادف و متضاد childbearing

  1. noun The act or process of bringing forth young
    Synonyms: childbirth, accouchement, birth, birthing, delivery, labor, lying-in, parturition, travail, vaginal-birth

ارجاع به لغت childbearing

از آن‌جا که فست‌دیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاه‌ها و دانشجویان استفاده می‌شود، برای رفرنس به این صفحه می‌توانید از روش‌های ارجاع زیر استفاده کنید.

شیوه‌ی رفرنس‌دهی:

کپی

معنی لغت «childbearing» در فست‌دیکشنری. مشاهده در تاریخ ۳۰ اردیبهشت ۱۴۰۳، از https://fastdic.com/word/childbearing

لغات نزدیک childbearing

پیشنهاد بهبود معانی