فقط تا پایان اردیبهشت فرصت دارید با قیمت ۱۴۰۳ اشتراک‌های فست‌دیکشنری را تهیه کنید.
آخرین به‌روزرسانی:

Kinship

ˈkɪnʃɪp ˈkɪnʃɪp

شکل جمع:

kinships

معنی‌ها و نمونه‌جمله‌ها

noun uncountable

خویشاوندی، قوم‌وخویشی، نسبت خانوادگی، نسبت، هم‌خونی

Kinship ties often influence family decisions and dynamics.

پیوندهای خویشاوندی اغلب بر تصمیمات و پویایی خانواده تأثیر می‌گذارد.

The research highlighted the importance of kinship in social structures.

این تحقیق اهمیت نسبت خانوادگی را در ساختارهای اجتماعی برجسته کرد.

noun uncountable

قرابت، نزدیکی، تشابه، همانندی

تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)

جای تبلیغ شما در فست دیکشنری

She felt a deep kinship with her childhood friends.

او با دوستان دوران کودکی خود احساس نزدیکی عمیقی داشت.

The festival celebrated the kinship among various cultural groups.

این جشنواره قرابت میان گروه‌های مختلف فرهنگی جشن گرفت.

پیشنهاد بهبود معانی

مترادف و متضاد kinship

  1. noun family relationship
    Synonyms:
    family kin relations blood flesh folk lineage kindred clan tribe affinity

ارجاع به لغت kinship

از آن‌جا که فست‌دیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاه‌ها و دانشجویان استفاده می‌شود، برای رفرنس به این صفحه می‌توانید از روش‌های ارجاع زیر استفاده کنید.

شیوه‌ی رفرنس‌دهی:

کپی

معنی لغت «kinship» در فست‌دیکشنری. مشاهده در تاریخ ۲۳ اردیبهشت ۱۴۰۴، از https://fastdic.com/word/kinship

لغات نزدیک kinship

پیشنهاد بهبود معانی