Intermediary

ˌɪntərˈmiːdieri ˌɪntəˈmiːdiəri
آخرین به‌روزرسانی:

معنی و نمونه‌جمله‌ها

noun adjective
میانجی، وساطت‌کننده، مداخله‌کننده، وساطت، مداخله

تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)

فست دیکشنری در اینستاگرام
- intermediary between God and the people
- رابط میان خداوند و انسانها
- importing goods and other intermediary trades
- وارد کردن کالا و واسطه‌کاری‌های دیگر
پیشنهاد بهبود معانی

مترادف و متضاد intermediary

  1. noun person who negotiates
    Synonyms: agent, broker, channel, connection, cutout, delegate, emissary, entrepreneur, fixer, go-between, influence, instrument, interagent, interceder, intercessor, intermediate, mediator, medium, middle person, negotiator, organ, vehicle

ارجاع به لغت intermediary

از آن‌جا که فست‌دیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاه‌ها و دانشجویان استفاده می‌شود، برای رفرنس به این صفحه می‌توانید از روش‌های ارجاع زیر استفاده کنید.

شیوه‌ی رفرنس‌دهی:

کپی

معنی لغت «intermediary» در فست‌دیکشنری. مشاهده در تاریخ ۲۵ آبان ۱۴۰۳، از https://fastdic.com/word/intermediary

لغات نزدیک intermediary

پیشنهاد بهبود معانی