Disproportionate

ˌdɪsprəˈpɔːrʃnət ˌdɪsprəˈpɔːʃnət
آخرین به‌روزرسانی:

معنی و نمونه‌جمله‌ها

adjective adverb
بی‌تناسب، غیرمتجانس

تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)

خرید اشتراک فست دیکشنری
- Their number is disproportionate to their political influence.
- تعداد آن‌ها با نفوذ سیاسی آن‌ها تناسبی ندارد.
- He is short and has a disproportionately large head.
- او قد کوتاهی دارد و سرش به طور متنابهی بزرگ است.
پیشنهاد بهبود معانی

مترادف و متضاد disproportionate

  1. adjective out of balance
    Synonyms: asymmetric, excessive, incommensurate, inordinate, irregular, lopsided, nonsymmetrical, out of proportion, overbalanced, superfluous, too much, unequal, uneven, unreasonable, unsymmetrical
    Antonyms: balanced, equal, even, proportionate

ارجاع به لغت disproportionate

از آن‌جا که فست‌دیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاه‌ها و دانشجویان استفاده می‌شود، برای رفرنس به این صفحه می‌توانید از روش‌های ارجاع زیر استفاده کنید.

شیوه‌ی رفرنس‌دهی:

کپی

معنی لغت «disproportionate» در فست‌دیکشنری. مشاهده در تاریخ ۲۵ آبان ۱۴۰۳، از https://fastdic.com/word/disproportionate

لغات نزدیک disproportionate

پیشنهاد بهبود معانی