امکانات گرامرلی و هوش مصنوعی (AI) برای متون فارسی و انگلیسی

Inordinate

ˌɪnˈɔːrdnət ɪˈnɔːdnət
آخرین به‌روزرسانی:

معنی و نمونه‌جمله‌ها

adjective
بی‌اندازه، بیش‌از‌حد، مفرط، غیر‌معتدل

تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)

خرید اشتراک فست دیکشنری
- This car burns an inordinate amount of gasoline.
- این اتومبیل مقدار زیادی بنزین مصرف می‌کند.
- a book inordinately long
- کتابی بیش از حد طولانی
پیشنهاد بهبود معانی

مترادف و متضاد inordinate

  1. adjective excessive, extravagant
    Synonyms:
    disproportionate dizzying exorbitant extortionate extreme gratuitous immoderate intemperate irrational outrageous overindulgent overmuch preposterous supererogatory superfluous surplus too much towering uncalled-for unconscionable uncurbed undue unmeasurable unreasonable unrestrained untempered unwarranted wanton wasteful
    Antonyms:
    moderate ok enough reasonable warranted

ارجاع به لغت inordinate

از آن‌جا که فست‌دیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاه‌ها و دانشجویان استفاده می‌شود، برای رفرنس به این صفحه می‌توانید از روش‌های ارجاع زیر استفاده کنید.

شیوه‌ی رفرنس‌دهی:

کپی

معنی لغت «inordinate» در فست‌دیکشنری. مشاهده در تاریخ ۶ دی ۱۴۰۳، از https://fastdic.com/word/inordinate

لغات نزدیک inordinate

پیشنهاد بهبود معانی