Smell

smel smel
آخرین به‌روزرسانی:
|
  • گذشته‌ی ساده:

    smelt
  • شکل سوم:

    smelt
  • سوم شخص مفرد:

    smells
  • وجه وصفی حال:

    smelling
  • شکل جمع:

    smells

معنی‌ها و نمونه‌جمله‌ها

  • verb - transitive B1
    بو کشیدن، بوییدن، بو کردن
    • - I smelled food cooking.
    • - بوی پختن خوراک به مشامم رسید.
    • - Smell this meat and tell me if it has gone bad or not.
    • - این گوشت را بو کن و بگو آیا خراب شده است یا نه.
    • - I could smell that you have been smoking.
    • - با بو کردن فهمیدم که سیگار کشیده‌ای.
    • - She smelled a few perfumes and chose one.
    • - او چند عطر را بو کرد و یکی را سوا نمود.
  • verb - transitive
    حس کردن، بو بردن، پی بردن، کشف کردن
    • - I smelled trouble.
    • - بو بردم که مشکلی در کار است.
    • - I could smell that something fishy was going on.
    • - شستم خبر دار شد که کلکی در کار است.
    • - The detective smelt foul play.
    • - کارآگاه احساس می‌کرد که جنایتی در کار است.
    • - The police smelled out the plot to kill the prime minister.
    • - پلیس توطئه‌ی قتل نخست‌وزیر را کشف کرد.
    • - Specially trained dogs can smell out opium.
    • - سگ‌هایی که به روش ویژه تربیت شده‌اند می‌توانند با بو کشیدن به وجود تریاک پی ببرند.
  • verb - intransitive
    بو دادن، رایحه داشتن، حاکی بودن از
    • - The air smells of the sea.
    • - هوا بوی دریا را می‌دهد.
    • - Your mouth smells of garlic.
    • - دهانت بوی سیر می‌دهد.
    • - This meat is beginning to smell.
    • - این گوشت دارد بو می‌گیرد.
    • - Their bathroom really smells.
    • - سرویس بهداشتی آن‌ها واقعاً بو می‌دهد.
  • noun countable
    بو، رایحه، عطر
    • - the smell of success
    • - بوی موفقیت
    • - a smell of failure
    • - بوی الرحمان، نشانه‌ای از ناکامی
    • - the smell of rotten corpses
    • - بوی گند اجساد پوسیده
    • - the smell of onions
    • - بوی پیاز
    • - the smell of flowers
    • - بوی گل
    • - the sense of smell
    • - حس بویایی
    مشاهده نمونه‌جمله بیشتر
  • noun countable
    اثر، رد، نشان
    • - We tried to avoid any smell of partiality.
    • - ما کوشیدیم کمترین اثری از جانبداری از خود نشان بدهیم.
  • noun uncountable
    بویایی، شامه
پیشنهاد بهبود معانی

تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)

مترادف و متضاد smell

  1. noun odor
    Synonyms: aroma, bouquet, emanation, essence, flavor, fragrance, incense, perfume, redolence, savor, scent, spice, stench, stink, tang, trace, trail, whiff
  2. verb perceive with the nose
    Synonyms: breathe, detect, discover, find, get a whiff, identify, inhale, nose, scent, sniff, snuff
  3. verb have an odor
    Synonyms: be malodorous, funk, reek, smell to high heaven, stench, stink, whiff

Phrasal verbs

Idioms

  • smell a rat

    مشکوک شدن، (به حیله یا توطئه و غیره) پی‌بردن

    (عامیانه) به عیب یا اشکال یا نابه‌سامانی پی‌بردن، مشکوک شدن

ارجاع به لغت smell

از آن‌جا که فست‌دیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاه‌ها و دانشجویان استفاده می‌شود، برای رفرنس به این صفحه می‌توانید از روش‌های ارجاع زیر استفاده کنید.

شیوه‌ی رفرنس‌دهی:

کپی

معنی لغت «smell» در فست‌دیکشنری. مشاهده در تاریخ ۲۷ خرداد ۱۴۰۳، از https://fastdic.com/word/smell

لغات نزدیک smell

پیشنهاد بهبود معانی