امکانات گرامرلی و هوش مصنوعی (AI) برای متون فارسی و انگلیسی

Emotion

ɪˈmoʊʃn ɪˈməʊʃn
آخرین به‌روزرسانی:
|
  • شکل جمع:

    emotions

معنی و نمونه‌جمله‌ها

noun countable B2
احساس، هیجان، شور، عاطفه

تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)

نرم افزار اندروید فست دیکشنری
- Reason rather than emotion forms the main basis of his marriage.
- شالوده‌ی اصلی زندگی زناشویی او بر عقل استوار است نه بر احساسات.
- Suddenly he became angry but quickly controlled the emotion.
- ناگهان خشمگین شد ولی به‌ سرعت احساسش را کنترل کرد.
- She was overcome by emotion when she heard of her friend's death.
- هنگامی که خبر مرگ دوست خود را شنید، احساس بر او غالب شد.
- The commander was listening to the soldiers' emotions about the war.
- فرمانده به احساسات سربازان نسبت به جنگ گوش فرا می‌داد.
پیشنهاد بهبود معانی

مترادف و متضاد emotion

  1. noun mental state
    Synonyms: affect, affection, affectivity, agitation, anger, ardor, commotion, concern, desire, despair, despondency, disturbance, drive, ecstasy, elation, empathy, excitability, excitement, feeling, fervor, grief, gut reaction, happiness, inspiration, joy, love, melancholy, passion, perturbation, pride, rage, remorse, responsiveness, sadness, satisfaction, sensation, sensibility, sensitiveness, sentiment, shame, sorrow, sympathy, thrill, tremor, vehemence, vibes, warmth, zeal
    Antonyms: physicality

لغات هم‌خانواده emotion

ارجاع به لغت emotion

از آن‌جا که فست‌دیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاه‌ها و دانشجویان استفاده می‌شود، برای رفرنس به این صفحه می‌توانید از روش‌های ارجاع زیر استفاده کنید.

شیوه‌ی رفرنس‌دهی:

کپی

معنی لغت «emotion» در فست‌دیکشنری. مشاهده در تاریخ ۲۴ آذر ۱۴۰۳، از https://fastdic.com/word/emotion

لغات نزدیک emotion

پیشنهاد بهبود معانی